پارت صد بیست شش غریبه آشنا
#پارت_صد_بیست_شش #غریبه_آشنا
دست تکون داد و احترام گذاشت رفت پشت صحنه...وای ک چقددد جتتلمنه...اعضا اومدن رو استیج ئونسو هم همراهشون بود واقعا هیچی از یه رقصنده ماهر کم نداشت و خیلی هم خوشگل و خوش استایل بود یه جوری هم میرقصید و رو استیج راه میرفت انگار که سال هاست این کارشه...یکی نشست پیشم اصلا بهش توجه نکردم مهم نبود کیه
سهون:ندیدمت زینب خانم حالت چطوره
وای خاک تو سرم این که سهونه،برگشتم نگاش کردم،آخرش چیزی که نمیخواستم بشه،شد،دوباره برگشتم سرمو انداختم پایین
سهون:چرا اون شب برنگشتی، من که گفتم عیب نداره
+من،من متاسفم
سهون:من دارم میگم چیزی نشده هیچ ایرادی نداره تو میگی متاسفم آخه چرا
نمیدوستم چیکار کنم،نمیدونستم چی بگم،بلند شدم و رفتم از اونجا بیرون سهون صدام کرد که برگردم اما رفتم...من نمیخوام ببینمش،من نمیخوام دوسش داشته باشم...نمیخوام الکی دلمو خوش کنم،آخه منو چه به سهوننن...از کنار چندتا کمد کوچیک رد شدم چشمم خورد به اسم سهون در کمدش باز بود،یه چیزی رسید به ذهنم،عقلم میگفت اون کارو نکنم ولی دلم نه...آخرش به حرف دلم گوش دادم و دفترچه و خودکارم رو از تو کیفم در آوردم،توی یه برگه از دفتر چه نوشتم ببخشید که دیگه نمیخوام دوستت داشته باشم...نقاشی یه جاده طولانی کشیدم زیر نوشتم که شاید منظورمو بفهمه،بفهمه که ما از هم خیلی دوریم و من نمیخوام دوسش داشته باشم...برگه رو از دفترچه جدا کردم و گذاشتم تو کمدش و سریع از اونجا رفتم...یه پیام هم دادم به تانیا بهش گفتم که میرم خونه...رفتم کنار خیابون یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم بهش تا ببره منو خونه...
کاری از نویستده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
دست تکون داد و احترام گذاشت رفت پشت صحنه...وای ک چقددد جتتلمنه...اعضا اومدن رو استیج ئونسو هم همراهشون بود واقعا هیچی از یه رقصنده ماهر کم نداشت و خیلی هم خوشگل و خوش استایل بود یه جوری هم میرقصید و رو استیج راه میرفت انگار که سال هاست این کارشه...یکی نشست پیشم اصلا بهش توجه نکردم مهم نبود کیه
سهون:ندیدمت زینب خانم حالت چطوره
وای خاک تو سرم این که سهونه،برگشتم نگاش کردم،آخرش چیزی که نمیخواستم بشه،شد،دوباره برگشتم سرمو انداختم پایین
سهون:چرا اون شب برنگشتی، من که گفتم عیب نداره
+من،من متاسفم
سهون:من دارم میگم چیزی نشده هیچ ایرادی نداره تو میگی متاسفم آخه چرا
نمیدوستم چیکار کنم،نمیدونستم چی بگم،بلند شدم و رفتم از اونجا بیرون سهون صدام کرد که برگردم اما رفتم...من نمیخوام ببینمش،من نمیخوام دوسش داشته باشم...نمیخوام الکی دلمو خوش کنم،آخه منو چه به سهوننن...از کنار چندتا کمد کوچیک رد شدم چشمم خورد به اسم سهون در کمدش باز بود،یه چیزی رسید به ذهنم،عقلم میگفت اون کارو نکنم ولی دلم نه...آخرش به حرف دلم گوش دادم و دفترچه و خودکارم رو از تو کیفم در آوردم،توی یه برگه از دفتر چه نوشتم ببخشید که دیگه نمیخوام دوستت داشته باشم...نقاشی یه جاده طولانی کشیدم زیر نوشتم که شاید منظورمو بفهمه،بفهمه که ما از هم خیلی دوریم و من نمیخوام دوسش داشته باشم...برگه رو از دفترچه جدا کردم و گذاشتم تو کمدش و سریع از اونجا رفتم...یه پیام هم دادم به تانیا بهش گفتم که میرم خونه...رفتم کنار خیابون یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم بهش تا ببره منو خونه...
کاری از نویستده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
۵.۹k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.