PT30
PT30
خوابید کنارم رفتم روش صورتمو نزدیک صورتش گرفتم کمرمو گرفت صورتم نزدیک صورتش بود من:منو ببین ارباب من تو فقط و فقط مال خودمی کوک:بیبی خیلی وحشی شدیا فکرکنم پشتم زخمه من:از ددیم یاد گرفتم لباشو گاز گرفت لبامو بوسید چرخوندم دستشو برد زیر گردنم یه دست دیگشو رو موهام کشید لبامو مک میزد و گاز میگرفت کوک:میخوامت عشقم من:منم میخوامت عشقم تا فردا صبح بیدار شدم دیدم جونگ کوک نیست بلند شدم لباس خوب تنم کردم یه پیرن سفید تا رون پام پوشیدم بغلاش آویزون بود تا رون پامرفتم دست و صورتمو شستم من:جونگ کوک ماشینشم نبود رفتم از پله ها پایین دیدم میز چیده شده آجوما:آه خانوم بیدار شدید من:آجوما جونگ کوک کوش آجوما:گفتن میرن بیرون صبحونه شمارو بدم من:چرا رسمی حرف میزنی با من آجوما:من یه خدمتکار بیشتر نیستم خانوم باید با شما رسمی حرف بزنم من:آجوما خودت میدونی من از رسمی حرف زدن خوشم نمیاد رفتم سمت میز نشستم پشتش آخه نباشه چیزی از گلوم پایین نمیره نخورمم میگه چرا نمیخوری آجوما:دخترم این روزا خیلی سرحالی قبلاً همش ناراحت و بی حال بودی الان اینجوری منم روحیه میگیرم من:آره آجوما چون احساس امنیت دارم ولی از یه طرفم نگرانم آجوما:نگران چی دخترم من:باباش دیشب رفته بودیم مهمونی پدرشم اونجا بود نمیدونم اگه بفهمه دختر خونده کیم نامجونم چی میشه همون موقع صدا از پشتم اومد کوک:این نگرانیات آخر کار دستمون میده برگشتم دیدم جونگ کوکه من:جونگ کوک بلند شدم رفتم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد کوک:کی بیدار شدی عشقم من:قبل اینکه بیای تو کجا رفتی کوک:کاری که باید حلش میکردم
خوابید کنارم رفتم روش صورتمو نزدیک صورتش گرفتم کمرمو گرفت صورتم نزدیک صورتش بود من:منو ببین ارباب من تو فقط و فقط مال خودمی کوک:بیبی خیلی وحشی شدیا فکرکنم پشتم زخمه من:از ددیم یاد گرفتم لباشو گاز گرفت لبامو بوسید چرخوندم دستشو برد زیر گردنم یه دست دیگشو رو موهام کشید لبامو مک میزد و گاز میگرفت کوک:میخوامت عشقم من:منم میخوامت عشقم تا فردا صبح بیدار شدم دیدم جونگ کوک نیست بلند شدم لباس خوب تنم کردم یه پیرن سفید تا رون پام پوشیدم بغلاش آویزون بود تا رون پامرفتم دست و صورتمو شستم من:جونگ کوک ماشینشم نبود رفتم از پله ها پایین دیدم میز چیده شده آجوما:آه خانوم بیدار شدید من:آجوما جونگ کوک کوش آجوما:گفتن میرن بیرون صبحونه شمارو بدم من:چرا رسمی حرف میزنی با من آجوما:من یه خدمتکار بیشتر نیستم خانوم باید با شما رسمی حرف بزنم من:آجوما خودت میدونی من از رسمی حرف زدن خوشم نمیاد رفتم سمت میز نشستم پشتش آخه نباشه چیزی از گلوم پایین نمیره نخورمم میگه چرا نمیخوری آجوما:دخترم این روزا خیلی سرحالی قبلاً همش ناراحت و بی حال بودی الان اینجوری منم روحیه میگیرم من:آره آجوما چون احساس امنیت دارم ولی از یه طرفم نگرانم آجوما:نگران چی دخترم من:باباش دیشب رفته بودیم مهمونی پدرشم اونجا بود نمیدونم اگه بفهمه دختر خونده کیم نامجونم چی میشه همون موقع صدا از پشتم اومد کوک:این نگرانیات آخر کار دستمون میده برگشتم دیدم جونگ کوکه من:جونگ کوک بلند شدم رفتم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد کوک:کی بیدار شدی عشقم من:قبل اینکه بیای تو کجا رفتی کوک:کاری که باید حلش میکردم
۳۳.۶k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.