PT28
PT28
دو روز بعد
من خوب شده بودم و قرار بود بریم به جشن که کوک دعوت شده بود منم گفت برم باهاش اونجا پدر کوک هم بود و بقیه مافیاها برام یه لباس شیک خریده بود باز نبود زیاد یه دامن مشکی بود با یه لباس مشکی که پشتش فقط بند بود دور دامنم کمربند داشت کفشمم مشکی بود یه آرایش کردم پشت چشمم رو خط چشم گربه ای کوتاه کشیدم با سایه یخورده مشکی با رژلب سرخ دیدم کوک از پشت اومد یه چیزی انداخت دور گردنم یه گردنبند نقره ای بود که نوشته بود مای لایف من:خیلی قشنگه کوک:خودم دادم برات درست کنن یکیم من دارم نشونم داد رو اون نوشته بود لاو یو من:عزیزم لبامو بوسید من:خیلی خوشتیپ شدی کوک:توهم خیلی خوشگل شدی بریم عشقم رفتیم مهمونی رسیدیم وارد مهمونی شدیم همه چششون به ما بود و تعظیم کردن چندتا دخترم خیلی بد بهم نگاه میکردن رفتیم سمت پدر کوک کوک:پدر جان جئون:آه کوک اومدی او این خانوم زیبا کیه کوک:اسمش ماریاست دوست دخترم من:از آشنایی باهاتون خیلی خوشحالم جناب جئون جئون:سلیقه اینه خودمه کوک:بابا جئون:باشه باشه رفتیم رویه صندلی نشستیم که آهنگ پخش شد جونگ کوک دستشو دراز کرد کوک:به من افتخار میدید بانویه من من:چرا که نه ارباب من دستمو تو دستش گذاشتم یه بوسه ریز بهش زد رفتیم وسط رقصیدیم یه دستشو رو کمرم گذاشت منم یه دستمو دور گردنش انداختم و رقصیدیم من:کوک کوک:جانم من:اگه پدرت بفهمه من دختر دشمنتم مطمئنم منو میکشه کوک:نگران هیچی نباشه تو دیگه دختر اون نیستی روزی که آوردمت پیش خودم اونم دیگه پدرت نیست من:واقعا کوک:آره عزیزم تو دیگه عضوی از خانواده جئونی لبخندی زدم لبامو بوسید خمم کرد آهنگ تموم شد رفتیم سرجامون یه مرده همش چشش به ما بود کوک هم مشروب خورده بود مست بود گفت میرم دسشویی من موندم همونجا دیدم دیر کرد
۲۰ لایک
دو روز بعد
من خوب شده بودم و قرار بود بریم به جشن که کوک دعوت شده بود منم گفت برم باهاش اونجا پدر کوک هم بود و بقیه مافیاها برام یه لباس شیک خریده بود باز نبود زیاد یه دامن مشکی بود با یه لباس مشکی که پشتش فقط بند بود دور دامنم کمربند داشت کفشمم مشکی بود یه آرایش کردم پشت چشمم رو خط چشم گربه ای کوتاه کشیدم با سایه یخورده مشکی با رژلب سرخ دیدم کوک از پشت اومد یه چیزی انداخت دور گردنم یه گردنبند نقره ای بود که نوشته بود مای لایف من:خیلی قشنگه کوک:خودم دادم برات درست کنن یکیم من دارم نشونم داد رو اون نوشته بود لاو یو من:عزیزم لبامو بوسید من:خیلی خوشتیپ شدی کوک:توهم خیلی خوشگل شدی بریم عشقم رفتیم مهمونی رسیدیم وارد مهمونی شدیم همه چششون به ما بود و تعظیم کردن چندتا دخترم خیلی بد بهم نگاه میکردن رفتیم سمت پدر کوک کوک:پدر جان جئون:آه کوک اومدی او این خانوم زیبا کیه کوک:اسمش ماریاست دوست دخترم من:از آشنایی باهاتون خیلی خوشحالم جناب جئون جئون:سلیقه اینه خودمه کوک:بابا جئون:باشه باشه رفتیم رویه صندلی نشستیم که آهنگ پخش شد جونگ کوک دستشو دراز کرد کوک:به من افتخار میدید بانویه من من:چرا که نه ارباب من دستمو تو دستش گذاشتم یه بوسه ریز بهش زد رفتیم وسط رقصیدیم یه دستشو رو کمرم گذاشت منم یه دستمو دور گردنش انداختم و رقصیدیم من:کوک کوک:جانم من:اگه پدرت بفهمه من دختر دشمنتم مطمئنم منو میکشه کوک:نگران هیچی نباشه تو دیگه دختر اون نیستی روزی که آوردمت پیش خودم اونم دیگه پدرت نیست من:واقعا کوک:آره عزیزم تو دیگه عضوی از خانواده جئونی لبخندی زدم لبامو بوسید خمم کرد آهنگ تموم شد رفتیم سرجامون یه مرده همش چشش به ما بود کوک هم مشروب خورده بود مست بود گفت میرم دسشویی من موندم همونجا دیدم دیر کرد
۲۰ لایک
۳۶.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.