راوی :لیلی
راوی :لیلی
________________________________________
حوله ی خودمو در نیاوردم اول لباسای سپهر رو که یه پیراهن سفید با شلوار کرم بود تنش کردم و بعدش لباسای سهیل رو که یه لباس یکسره ی سفید و کرم بود تنش کردم و یه کلاه سفید بند دار برای اینکه سرما نخوره سرش کردم که هستی اومد توی اتاق._الهی بگردم اخه این دو تا فسقلی رو._فدات بشم من هستی بانو._یکیشون شبیه تو یکیشون شبیه سعید._اره دیگه عادلانه شده کاملا.دوتامون خندیدیم .سپهر رو نشوندم روی تخت و موهاشو خشک کردمو و یکم ژل زدم قربونش برم چقدر ماه شده بود اخه محکم بوسش کردمو و بعد از اینکه بوسم کرد رفت بیرون.ساعت 7 بود و فقط یکساعت دیگه مونده بود تا سال تحویل برای همین همه یکی یکی رفتن حموم و لباس عوض کردن. سعید اومد توی اتاق پیشم._به به اقای معروف خوش اومدین حموم هم که رفتین.خندید و در حالی که با حوله موهاشو خشک میکرد گفت_خانوم خانوما من لباس چی بپوشم؟._پیراهن سفیدت با شلوار کرم عزیزم._عه پس خانوادگی ست میخوایم بکنیم._بعله بعله.لباساشو که اتو کرده بودم برداشت و پوشید،چقدر بهش میومد.از توی آینه براش بوس فرستادم که اومد کنارمو و گونه مو بوسید و رفت.نشستم جلوی آینه و مشغول آرایش شدم.کرم زدم با یه خط چشم خوشگلِ دنباله دار و ریمل و رژ لب هلویی بعد از آرایش رفتم سراغ چمدونم.یه پیراهن سفید با دمپایی جلو بسته ی کرم رنگ پوشیدمو و موهامو که صاف کرده بودم و تا کمرم میرسید ریختم روی شونه هامو و یه گیره ی ظریف سفید و طلایی زدم روی سرم ،سهیل رو بغل کردمو و رفتم بیرون از اتاق._به به خانوم معروف تشریف آوردن که._اینقدر سر به سر خانومِ من نزار فرهاد دلقک._نوچ نوچ نوچ واقعا که شرم آوره خیر سرت کاپیتان مملکتی این چه طرز حرف زدن با یک والیبالیست بلند آوازه ست اخه؟._سخنرانی تون تموم شد جناب بلند آوازه؟._بله تموم شد._خب پس پاشو بیا روی مبل بشین یکم استراحت کن که مغزت زد داده کاملا._کاپی جووون خیلی داری توهین میکنیاااا._یه بار دیگه به من بگی کاپی جون تیکه بزرگت گوشته به خدا._جووون بابا تو فقط عصبانی شو.سعید کوشن مبل رو برداشت و پرت کرد طرفش که باعث خنده مون شد و یهو علی گفت_خب حالا به جای این حرفا بیاین تخم مرغایی که خانوما خریدن رنگ کنیم._مگه تو رنگ نکردی هنوز اونارو؟._والا من دست تنها که نمیتونستم که ربات نیستما._عیبی نداره دستکش بدین به من کمک علی میکنم رنگ میکنیم با هم._به به چاکر خانوم معروفمون._فدای شما علی مون.سمیرا برام دستکش آورد و با علی و فرهاد مشغول رنگ کردن تخم مرغا شدیم که علی و فرهاد شروع به بحث کردن._چیشده باز؟._ای بابا نیگاش کن لیلی بهش میگم این تخم مرغ دیگه رو قرمز کن میگه میخوام زرد کنم._فرهاد جان لطفا قرمزش کن._نوچ دوس دارم زرد باشه عههه._باشه اصن._بیخود کردی مگه فقط حرف باید حرف تو باشه اخه؟._اره من دوس دارم زردش کنم و میکنم علی آقااااااا.علی قلمو رو زد به نوک بینی فرهاد و دوتایی مثل بچه ها صورت همدیگرو رنگی کردن واقعا خنده م گرفته بود بهشون چون مشغول کل کل بودن خودم بقیه تخم مرغارو رنگ کردم و گذاشتم توی ظرف که دوتاشون با دیدن تخم مرغا ساکت شدن و چشاشو شد اندازه ی پیاله. همینجوری به تخم مرغا خیره شده بودن که امیر زد پس کله هاشون ،از شدت خنده قرمز شده بودم اصن کنارشون بودن عجیب حس خوبی بهم میداد اینقدر که خوب و درجه یک بودن.کم کم به لحظه های تحویل سال نزدیک شدیم ده دقیقه مونده بود به آغاز سال جدید که همه دورِ سفره نشستیم و زیر لب دعا میخوندیم که تلوزیون آغاز سال جدید رو اعلام کرد و همگی دست زدیم و هورا کشیدیم
________________________________________
حوله ی خودمو در نیاوردم اول لباسای سپهر رو که یه پیراهن سفید با شلوار کرم بود تنش کردم و بعدش لباسای سهیل رو که یه لباس یکسره ی سفید و کرم بود تنش کردم و یه کلاه سفید بند دار برای اینکه سرما نخوره سرش کردم که هستی اومد توی اتاق._الهی بگردم اخه این دو تا فسقلی رو._فدات بشم من هستی بانو._یکیشون شبیه تو یکیشون شبیه سعید._اره دیگه عادلانه شده کاملا.دوتامون خندیدیم .سپهر رو نشوندم روی تخت و موهاشو خشک کردمو و یکم ژل زدم قربونش برم چقدر ماه شده بود اخه محکم بوسش کردمو و بعد از اینکه بوسم کرد رفت بیرون.ساعت 7 بود و فقط یکساعت دیگه مونده بود تا سال تحویل برای همین همه یکی یکی رفتن حموم و لباس عوض کردن. سعید اومد توی اتاق پیشم._به به اقای معروف خوش اومدین حموم هم که رفتین.خندید و در حالی که با حوله موهاشو خشک میکرد گفت_خانوم خانوما من لباس چی بپوشم؟._پیراهن سفیدت با شلوار کرم عزیزم._عه پس خانوادگی ست میخوایم بکنیم._بعله بعله.لباساشو که اتو کرده بودم برداشت و پوشید،چقدر بهش میومد.از توی آینه براش بوس فرستادم که اومد کنارمو و گونه مو بوسید و رفت.نشستم جلوی آینه و مشغول آرایش شدم.کرم زدم با یه خط چشم خوشگلِ دنباله دار و ریمل و رژ لب هلویی بعد از آرایش رفتم سراغ چمدونم.یه پیراهن سفید با دمپایی جلو بسته ی کرم رنگ پوشیدمو و موهامو که صاف کرده بودم و تا کمرم میرسید ریختم روی شونه هامو و یه گیره ی ظریف سفید و طلایی زدم روی سرم ،سهیل رو بغل کردمو و رفتم بیرون از اتاق._به به خانوم معروف تشریف آوردن که._اینقدر سر به سر خانومِ من نزار فرهاد دلقک._نوچ نوچ نوچ واقعا که شرم آوره خیر سرت کاپیتان مملکتی این چه طرز حرف زدن با یک والیبالیست بلند آوازه ست اخه؟._سخنرانی تون تموم شد جناب بلند آوازه؟._بله تموم شد._خب پس پاشو بیا روی مبل بشین یکم استراحت کن که مغزت زد داده کاملا._کاپی جووون خیلی داری توهین میکنیاااا._یه بار دیگه به من بگی کاپی جون تیکه بزرگت گوشته به خدا._جووون بابا تو فقط عصبانی شو.سعید کوشن مبل رو برداشت و پرت کرد طرفش که باعث خنده مون شد و یهو علی گفت_خب حالا به جای این حرفا بیاین تخم مرغایی که خانوما خریدن رنگ کنیم._مگه تو رنگ نکردی هنوز اونارو؟._والا من دست تنها که نمیتونستم که ربات نیستما._عیبی نداره دستکش بدین به من کمک علی میکنم رنگ میکنیم با هم._به به چاکر خانوم معروفمون._فدای شما علی مون.سمیرا برام دستکش آورد و با علی و فرهاد مشغول رنگ کردن تخم مرغا شدیم که علی و فرهاد شروع به بحث کردن._چیشده باز؟._ای بابا نیگاش کن لیلی بهش میگم این تخم مرغ دیگه رو قرمز کن میگه میخوام زرد کنم._فرهاد جان لطفا قرمزش کن._نوچ دوس دارم زرد باشه عههه._باشه اصن._بیخود کردی مگه فقط حرف باید حرف تو باشه اخه؟._اره من دوس دارم زردش کنم و میکنم علی آقااااااا.علی قلمو رو زد به نوک بینی فرهاد و دوتایی مثل بچه ها صورت همدیگرو رنگی کردن واقعا خنده م گرفته بود بهشون چون مشغول کل کل بودن خودم بقیه تخم مرغارو رنگ کردم و گذاشتم توی ظرف که دوتاشون با دیدن تخم مرغا ساکت شدن و چشاشو شد اندازه ی پیاله. همینجوری به تخم مرغا خیره شده بودن که امیر زد پس کله هاشون ،از شدت خنده قرمز شده بودم اصن کنارشون بودن عجیب حس خوبی بهم میداد اینقدر که خوب و درجه یک بودن.کم کم به لحظه های تحویل سال نزدیک شدیم ده دقیقه مونده بود به آغاز سال جدید که همه دورِ سفره نشستیم و زیر لب دعا میخوندیم که تلوزیون آغاز سال جدید رو اعلام کرد و همگی دست زدیم و هورا کشیدیم
۷.۳k
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.