🥀فصل دوم پارت 65🥀
🥀فصل دوم پارت 65🥀
وقتی ات هواجین در اغوشش بود وارده اوتاقش شد جیمین تو اوتاق نبود و ات رفت سمته تخت و هواجین رو روش گذاشت و کنارش دراز کشید هواجین سرشو گذاشت رو بازو مادرش ات هم موهاش رو نوازش میکردم هواجین با اخم گفت
هواجین: مامانی وقتی نبودی خیلی کابوس میدیدم
ات : وای خدا چرا دخترم
هواجین با اخم گفت
هواجین: چون تو پیشم نبودی
ات : دیگه از پیشت نمیرم
هواجنی خندیی کرد که اون دندونایه خرگوشیش معلوم شد ات هم خندیی کرد همون دقیقه جیمین وارده اوتاق شد نگاهی به هواجین انداخت با عصبایت سمته تخت رفت و گفت
جیمین : هواجین برو تو اوتاقت
هواجین وقتی صدایه پدرش رو شنید زود تو اغوشه مادرش قائم شد
ات : جیمین نه نمیخواهم که هواجین بره دخترم امشب پیشه مادرش میخوابه
جیمین اخم کرد و با عصبانیت گفت
جیمین : خوب باشه با دخترت خوب بخوابی
رویه تخت دراز کشید و گوشیش رو برداشت باهاش ور میرفت ات از این رفتاره جیمین خیلی متعجب شد خیلی شکه شده بود یعنی چرا داره اینجوری رفتار میکنه نکنه بخاطره اینه که خود کشی کرده بودم
همش تو مغزش از اینجور حرفا میگزشت دنباله فرست مناسب میگشت و با اولین فرصت باید باهاش حرف میزد
هواجین: مامانی میشه طرفه تو بخوابم
ات : چرا
هواجین : چون اینجا بابای میخوابه
ات : باشه
هواجین جاشو با جا مادرش عوض کرد و خودشو تو بغله مادرش جا کرد و بعد کم کم خوابش بود
وقتی هواجین خوابش برد ات ملافه رو روش کشوند و به تاجیه تخت تکیه داد به جیمین نگاهی انداخت اون با گوشیش ور میرفت
ات : جیمین
جیمین : چیه
ات : میشه حرف بزنیم
جیمین که چشماش تو گوشیش بود گفت
جیمین : می شنوم
ات با اخم گفت
ات : با کی چت میکنی
جیمین صفحه گوشیش رو نشونه ات داد و با عصبانیت و داد گفت
جیمین : بیا میبینی با هیچ کس چت نمیکنم
ات : سرمن داد نزن اصلا نمیخواهم حرف بزنیم
وقتی حرفشو زد رویه تخت دراز کشید و ملافه رو رویه خودش کشید دخترشو بغل گرفت و پیشونیش رو بوسید
ات : چراغو خاموش کن دیگه
حیمین هیچی نگفت و چراغ رو خاموش کرد کناره ات دراز کشید و دستشو گذاشت رویه کمر ات و سرشو نزدیک گردنه ات کرد و با این کاره جیمین ات یخورده ازیت شد و گفت
ات : جیمین برو کنار بچه اینجاست
جیمین چیزی نگفت و موهایه دوره گردنش رو جم کرد و لباشو گذاشت رویه گردنش ات پلک هاش روهم گذاشت و اب دهنشو قورت داد گفت
ات : جیمین نکن ازم دور شو دیگه
اخره حرفاش صدایش رو برد بالا جیمین لباش رو از رویه گردنش برداشت و تو گوشه همسرش زمزمه کرد
جیمین : خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات : امشب نمیشه هواجین اینجا خواب
جیمین دستشو برد زیره لباسه ات و دستشو گذاشت رویه پهلوش که باعث مور موره بدنه ات میشد جیمین بیشتر بهش نزدیک شد و گفت ات در اغوشش گرفتش
ادامه دارد ..
وقتی ات هواجین در اغوشش بود وارده اوتاقش شد جیمین تو اوتاق نبود و ات رفت سمته تخت و هواجین رو روش گذاشت و کنارش دراز کشید هواجین سرشو گذاشت رو بازو مادرش ات هم موهاش رو نوازش میکردم هواجین با اخم گفت
هواجین: مامانی وقتی نبودی خیلی کابوس میدیدم
ات : وای خدا چرا دخترم
هواجین با اخم گفت
هواجین: چون تو پیشم نبودی
ات : دیگه از پیشت نمیرم
هواجنی خندیی کرد که اون دندونایه خرگوشیش معلوم شد ات هم خندیی کرد همون دقیقه جیمین وارده اوتاق شد نگاهی به هواجین انداخت با عصبایت سمته تخت رفت و گفت
جیمین : هواجین برو تو اوتاقت
هواجین وقتی صدایه پدرش رو شنید زود تو اغوشه مادرش قائم شد
ات : جیمین نه نمیخواهم که هواجین بره دخترم امشب پیشه مادرش میخوابه
جیمین اخم کرد و با عصبانیت گفت
جیمین : خوب باشه با دخترت خوب بخوابی
رویه تخت دراز کشید و گوشیش رو برداشت باهاش ور میرفت ات از این رفتاره جیمین خیلی متعجب شد خیلی شکه شده بود یعنی چرا داره اینجوری رفتار میکنه نکنه بخاطره اینه که خود کشی کرده بودم
همش تو مغزش از اینجور حرفا میگزشت دنباله فرست مناسب میگشت و با اولین فرصت باید باهاش حرف میزد
هواجین: مامانی میشه طرفه تو بخوابم
ات : چرا
هواجین : چون اینجا بابای میخوابه
ات : باشه
هواجین جاشو با جا مادرش عوض کرد و خودشو تو بغله مادرش جا کرد و بعد کم کم خوابش بود
وقتی هواجین خوابش برد ات ملافه رو روش کشوند و به تاجیه تخت تکیه داد به جیمین نگاهی انداخت اون با گوشیش ور میرفت
ات : جیمین
جیمین : چیه
ات : میشه حرف بزنیم
جیمین که چشماش تو گوشیش بود گفت
جیمین : می شنوم
ات با اخم گفت
ات : با کی چت میکنی
جیمین صفحه گوشیش رو نشونه ات داد و با عصبانیت و داد گفت
جیمین : بیا میبینی با هیچ کس چت نمیکنم
ات : سرمن داد نزن اصلا نمیخواهم حرف بزنیم
وقتی حرفشو زد رویه تخت دراز کشید و ملافه رو رویه خودش کشید دخترشو بغل گرفت و پیشونیش رو بوسید
ات : چراغو خاموش کن دیگه
حیمین هیچی نگفت و چراغ رو خاموش کرد کناره ات دراز کشید و دستشو گذاشت رویه کمر ات و سرشو نزدیک گردنه ات کرد و با این کاره جیمین ات یخورده ازیت شد و گفت
ات : جیمین برو کنار بچه اینجاست
جیمین چیزی نگفت و موهایه دوره گردنش رو جم کرد و لباشو گذاشت رویه گردنش ات پلک هاش روهم گذاشت و اب دهنشو قورت داد گفت
ات : جیمین نکن ازم دور شو دیگه
اخره حرفاش صدایش رو برد بالا جیمین لباش رو از رویه گردنش برداشت و تو گوشه همسرش زمزمه کرد
جیمین : خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات : امشب نمیشه هواجین اینجا خواب
جیمین دستشو برد زیره لباسه ات و دستشو گذاشت رویه پهلوش که باعث مور موره بدنه ات میشد جیمین بیشتر بهش نزدیک شد و گفت ات در اغوشش گرفتش
ادامه دارد ..
۶.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.