پارت 9 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
پارت 9 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
شیطان ویو
چشمام میسوخت
بعد از 5 دقیقه چشمامو باز کردم تموم شده بود قلبش سرجاش برگشته بود من موفق شدم عرق ار پیشونیم میریخت
شیطان : موفق شدم آرههه موفق شدم ا/ت
بهش نگاه کردم بیهوش بود یه نفس عمیق کشیدم رفتم سمت کمد یه تیشرت سرمه ای ساده برداشتم و لباسشو عوض کردم بهش نگاه کردم صورتشم خونی بود رفتم از پایین یه دستمال و آب اوردم صورتشو هم پاک کردم به گردنبند نگاه کردم درش اوردم گذاشتم تو جعبه حالم خوب نبود نمیدونم چم شده شاید یه دوش بگیرم خوب بشم رفتم تو حموم
..................
یه دوش نیم ساعته گرفتم و اومدم بیرون رفتم سمت کمد حوله رو دراودردم و لباسامو پوشیدم یه شلوار لی مشکی تنگ با یه لباس دکمه دار سفید مشکی داشتم دکمه هاشو میبستم که یه صدایی اومد نگاه کردم
ا/ت : نه .. نه نکن...
داشت خواب میدید زمزمه میکرد رفتم سمتش کنارش رو تخت نشستم
شیطان : ا/ت.. ا/ت بلند شو داری خواب میبینی
ا/ت : ول کن این .. کارو نکن
شیطان : ا/ت داری خواب میبینی پاشو
یهو از خواب پرید نفس نفس میزد عرق کرده بود بغلش کردم
شیطان : فقط خواب بود تموم شد آروم باش
هیچی نمیگفت صدای قلبش تا اینجا میومد
ا/ت : م من
شیطان : داشتی خواب میدیدی دیگه تموم شد آروم باش
ا/ت : چجوری زندم اون
شیطان : اون دیگه نمیتونه کاری کنه تموم شد
اونم بغلم کرد برای اولین بار بود که بغلم میکرد تعجب کردم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم بهش نگاه کردم سرش پایین بود
شیطان : سرتو بیار بالا
سرشو اورد بالا بهش چشماش نگاه کردم این چشما همش تقصیر ایناس نتونستم جلوی خودمو بگیرم و رفتم جلوتر چشمامو بستم و لباشو بوسیدم
نگاه های خیرشو روم حس میکردم
همراهی نمیکرد تعجبی هم نداره میدونستم قراره چی بشه ازش جدا شدم بهش نگاه کردم زل زده بهم
بهش خندیدم
شیطان : چیه
ا/ت : هیچی
پاشدم
شیطان : بخواب باید استراحت کنی فهمیدی؟
سرشو به معنی آره تکون داد
شیطان : خوبه من شب میام در اتاقتو قفل نمیکنم برو یه چیزی از یخچال بردار بخور تا کمک کنه خوب بشی
ا/ت : باشه
شیطان : در خروجی رو قفل میکنم فکر فرار به سرت نزنه
ا/ت : ......
هیچی نگفت
رفتم سمت در و بازش کردم بهش نگاه کردم سرش پایین بود داشت با انگشتاش بازی میکرد خوبه آرومه شیطونی نکنه کاری باهاش ندارم رفتم بیرون و به سمت در خروجی راهی شدم وقتی رسیدم بهش بازش کردم و رفتم بیرون قفلش کردم تا نتونه بیاد بیرون
جیهوپ ویو
وقتی سندی گفت شب برم خونش رفتم کلی در زدم ولی جواب نمیداد خونه نبود یعنی الکی گفته؟ شاید اتفاقی افتاده نمیدونم چیشده این روزا همینطوریش حالم خوب نیست با این اتفاق ها ام که حالم بد تر شده
روز و شبم معلوم نیست روزا کار میکنم شبا میخوابم هر روزم همینطوریه
جیهوپ : ا/ت اگه اینجا بودی حتی نمیزاشتی سندی از 2 سانتی متریم رد بشه
خندیدم ولی یه خنده غمگین یه خنده ای که پر از غمه خوابیده بودم رو تخت و به سقف خیره شده بودم و فکر میکردم با صداش برگشتم سمتش
شیطان : میبینم که حالت خیلی خوبه
سرمو برگردوندم سمتش
جیهوپ : بازم که تویی
شیطان : آره اومدم بهت سر بزنم
جیهوپ : بازم نکرده از اینجا برو
شیطان : هی اینطوری نکن اومدم بهت خوبی کنم
جیهوپ : لازم نکرده تو به من خوبی کنی
شیطان : از وقتی ا/ت رفته چقدر داغون شدی حیف تو نیست ؟
جیهوپ : اسمشو به زبونت نیار عوضی
شیطان : هی هی آروم باش ، باشه
معلوم نیست از جون من چی میخواد نمیخوام ببینمش خب
جیهوپ : از اینجا برو
شیطان : عاا یه چیزی نداری بدی بخورم؟ مثلا مهمونما
جیهوپ : میری بیرون یا بیرونت کنم
شیطان : اوه آروم باش میرم ، میرم
جیهوپ : زود...باش
دیگه نتونستم بغضمو تحمل کنم شکستمش اشکام میریختن پاکشون میکردم ولی بازم میومدن نمیتونستم جلوشونو بگیرم
جیهوپ : از.. اینجا ب..رو
وجودشو حس کردم که کنارم نشست
شیطان ویو
اون داشت گریه میکرد؟ باورم نمیشه بهم گفت برو اما من نرفتم یه حس متفاوتی توی بدنم رشد کرد حس غم بود ولی یکم فرق داشت این حس ریشه کرده بود تو دلم نتونستم تحمل کنم رفتم کنارش نشستم
شیطان : تو.. حالت خوبه؟
جیهوپ : .....
شیطان : میتونی بهم بگی
اشکاش شدت گرفت بغلش کردم نمیدونم چی شد ولی حسم میگفت باید بغلش کنم منم انجامش دادم طولی نکشید که اونم بغلم کرد
شیطان : چیشده؟
جیهوپ : از.... وقت.. ی ا/ت.. رفت.. ه کار.. هرشبمه
اینو که گفت دلم گرفت نمیدونم چم شد ولی حسی که بهم میداد منفی غم بود
شیطان : خیلی دوسش.... داشتی؟
جیهوپ : خی.. لی
با هر کلمه دلم بیشتر و بیشتر میگرفت
شیطان : اما اون رفته
جیهوپ : او.. ن رفت و.. لی از.. قلب.. م چی.. هنوز... اونج..اس
شیطان ویو
چشمام میسوخت
بعد از 5 دقیقه چشمامو باز کردم تموم شده بود قلبش سرجاش برگشته بود من موفق شدم عرق ار پیشونیم میریخت
شیطان : موفق شدم آرههه موفق شدم ا/ت
بهش نگاه کردم بیهوش بود یه نفس عمیق کشیدم رفتم سمت کمد یه تیشرت سرمه ای ساده برداشتم و لباسشو عوض کردم بهش نگاه کردم صورتشم خونی بود رفتم از پایین یه دستمال و آب اوردم صورتشو هم پاک کردم به گردنبند نگاه کردم درش اوردم گذاشتم تو جعبه حالم خوب نبود نمیدونم چم شده شاید یه دوش بگیرم خوب بشم رفتم تو حموم
..................
یه دوش نیم ساعته گرفتم و اومدم بیرون رفتم سمت کمد حوله رو دراودردم و لباسامو پوشیدم یه شلوار لی مشکی تنگ با یه لباس دکمه دار سفید مشکی داشتم دکمه هاشو میبستم که یه صدایی اومد نگاه کردم
ا/ت : نه .. نه نکن...
داشت خواب میدید زمزمه میکرد رفتم سمتش کنارش رو تخت نشستم
شیطان : ا/ت.. ا/ت بلند شو داری خواب میبینی
ا/ت : ول کن این .. کارو نکن
شیطان : ا/ت داری خواب میبینی پاشو
یهو از خواب پرید نفس نفس میزد عرق کرده بود بغلش کردم
شیطان : فقط خواب بود تموم شد آروم باش
هیچی نمیگفت صدای قلبش تا اینجا میومد
ا/ت : م من
شیطان : داشتی خواب میدیدی دیگه تموم شد آروم باش
ا/ت : چجوری زندم اون
شیطان : اون دیگه نمیتونه کاری کنه تموم شد
اونم بغلم کرد برای اولین بار بود که بغلم میکرد تعجب کردم
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم بهش نگاه کردم سرش پایین بود
شیطان : سرتو بیار بالا
سرشو اورد بالا بهش چشماش نگاه کردم این چشما همش تقصیر ایناس نتونستم جلوی خودمو بگیرم و رفتم جلوتر چشمامو بستم و لباشو بوسیدم
نگاه های خیرشو روم حس میکردم
همراهی نمیکرد تعجبی هم نداره میدونستم قراره چی بشه ازش جدا شدم بهش نگاه کردم زل زده بهم
بهش خندیدم
شیطان : چیه
ا/ت : هیچی
پاشدم
شیطان : بخواب باید استراحت کنی فهمیدی؟
سرشو به معنی آره تکون داد
شیطان : خوبه من شب میام در اتاقتو قفل نمیکنم برو یه چیزی از یخچال بردار بخور تا کمک کنه خوب بشی
ا/ت : باشه
شیطان : در خروجی رو قفل میکنم فکر فرار به سرت نزنه
ا/ت : ......
هیچی نگفت
رفتم سمت در و بازش کردم بهش نگاه کردم سرش پایین بود داشت با انگشتاش بازی میکرد خوبه آرومه شیطونی نکنه کاری باهاش ندارم رفتم بیرون و به سمت در خروجی راهی شدم وقتی رسیدم بهش بازش کردم و رفتم بیرون قفلش کردم تا نتونه بیاد بیرون
جیهوپ ویو
وقتی سندی گفت شب برم خونش رفتم کلی در زدم ولی جواب نمیداد خونه نبود یعنی الکی گفته؟ شاید اتفاقی افتاده نمیدونم چیشده این روزا همینطوریش حالم خوب نیست با این اتفاق ها ام که حالم بد تر شده
روز و شبم معلوم نیست روزا کار میکنم شبا میخوابم هر روزم همینطوریه
جیهوپ : ا/ت اگه اینجا بودی حتی نمیزاشتی سندی از 2 سانتی متریم رد بشه
خندیدم ولی یه خنده غمگین یه خنده ای که پر از غمه خوابیده بودم رو تخت و به سقف خیره شده بودم و فکر میکردم با صداش برگشتم سمتش
شیطان : میبینم که حالت خیلی خوبه
سرمو برگردوندم سمتش
جیهوپ : بازم که تویی
شیطان : آره اومدم بهت سر بزنم
جیهوپ : بازم نکرده از اینجا برو
شیطان : هی اینطوری نکن اومدم بهت خوبی کنم
جیهوپ : لازم نکرده تو به من خوبی کنی
شیطان : از وقتی ا/ت رفته چقدر داغون شدی حیف تو نیست ؟
جیهوپ : اسمشو به زبونت نیار عوضی
شیطان : هی هی آروم باش ، باشه
معلوم نیست از جون من چی میخواد نمیخوام ببینمش خب
جیهوپ : از اینجا برو
شیطان : عاا یه چیزی نداری بدی بخورم؟ مثلا مهمونما
جیهوپ : میری بیرون یا بیرونت کنم
شیطان : اوه آروم باش میرم ، میرم
جیهوپ : زود...باش
دیگه نتونستم بغضمو تحمل کنم شکستمش اشکام میریختن پاکشون میکردم ولی بازم میومدن نمیتونستم جلوشونو بگیرم
جیهوپ : از.. اینجا ب..رو
وجودشو حس کردم که کنارم نشست
شیطان ویو
اون داشت گریه میکرد؟ باورم نمیشه بهم گفت برو اما من نرفتم یه حس متفاوتی توی بدنم رشد کرد حس غم بود ولی یکم فرق داشت این حس ریشه کرده بود تو دلم نتونستم تحمل کنم رفتم کنارش نشستم
شیطان : تو.. حالت خوبه؟
جیهوپ : .....
شیطان : میتونی بهم بگی
اشکاش شدت گرفت بغلش کردم نمیدونم چی شد ولی حسم میگفت باید بغلش کنم منم انجامش دادم طولی نکشید که اونم بغلم کرد
شیطان : چیشده؟
جیهوپ : از.... وقت.. ی ا/ت.. رفت.. ه کار.. هرشبمه
اینو که گفت دلم گرفت نمیدونم چم شد ولی حسی که بهم میداد منفی غم بود
شیطان : خیلی دوسش.... داشتی؟
جیهوپ : خی.. لی
با هر کلمه دلم بیشتر و بیشتر میگرفت
شیطان : اما اون رفته
جیهوپ : او.. ن رفت و.. لی از.. قلب.. م چی.. هنوز... اونج..اس
۹۱.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.