احساس او 𝐏𝟒𝟖
#فیک_استری_کیدز
بوا:خواستم قبل اینکه بیای خونمون اینا رو بت بدم بعدم بیام ببینم کارت چجوریه... اگرم میشه امشب اینجا شام بخورم
من:قدمت رو چشم
سفارششو گرفتم و رفتم از حساب خدم یکم پول ریختم حساب پیرزن و بعد غذاشو براش بردم
وقتی غذاشو خورد و میخواست حساب کنه
من:حساب کردم
بوا:عه ممنون
من:خواهش
بوا:ولی واس مامانمم پول ریخته بودی این دیگه چرا؟
من:مهم نی
رفتم تو آشپزخونه و بوا رو دیدم ک محو دم در آشپزخونه واساده بود و خیره شده بود ب آشپز خونه انگار ی چیز عجیب دیده بعدم رفتم سمتش
من:چی شده؟
بوا:چی؟
من:چیزی شده؟
بوا:ن.. ن.. نه.. چیزی.. چیزی نشده
من:چرا لکنت گرفتی؟ (قهقه کم صدا)
بوا:خب من رفتم تو ام بیا باهم بریم دیگه کاری نداری که.
من:نمیتونم ممکنه بازم مشتری بیاد باید ب هیونجین کمک کنم
بوا:هیونجین؟
من:عاره همکارمه
بوا:پس اسمش هیونجینه
من:منظورت چیه؟
بوا:هـ.. هیچی
من:میخوای بمونی تا یع نیم ساعت دیگه باهم بریم؟
بوا:عارع... عاره حتما
رفتم ظرفای بوا رو جمع کردم و شستم.بعد ی مستری سینگل(هه هه تنها بود خو lmao)بعدم رفتم و کیفمو برداشتم و پیش بندمو آویزون کردم.
من:بوا بریم
بوا:نمیشه یع دو دیقه دیگه بمونیم؟
من:خخخ ک چی؟ خوشت اومده دارم کار میکنم ها؟
بوا:نه بابا. اصن بریم
داشتیم میرفتیم طرف خونه تو راه بوا داشت حرف میزد
بوا:عررر این پسره همکارت چ دافی بوددد
من:😂
بوا:واقعا میگن
من:خوشت اومد؟
بوا:ینی میگی تو ازش خوشت نیومد؟
من:نمد:/ ولی نه
بوا:بی سلیقه ای... اصن بخواطر همین سلیقت سینگل موندی دیگه
من:من ک جه مینو دوس داشتم ولی خب نمی تونستم احساسمو بش بیان کنم و رمانتیک بازی در بیارم... مث اون
چند دیقه سکوت بود تا اینکه
بوا:وایسا من برم تو هایپر مارکت چن تا چیز هس باید بخرم خواستی بیا
من:نه من میمونم اینجا تا بیای
بوا:ممکنه طول بکشه ها
من:اشکال نداره میشینم همینجا
نشسته بودم تا اینکه......
ادامه دارد...
بوا:خواستم قبل اینکه بیای خونمون اینا رو بت بدم بعدم بیام ببینم کارت چجوریه... اگرم میشه امشب اینجا شام بخورم
من:قدمت رو چشم
سفارششو گرفتم و رفتم از حساب خدم یکم پول ریختم حساب پیرزن و بعد غذاشو براش بردم
وقتی غذاشو خورد و میخواست حساب کنه
من:حساب کردم
بوا:عه ممنون
من:خواهش
بوا:ولی واس مامانمم پول ریخته بودی این دیگه چرا؟
من:مهم نی
رفتم تو آشپزخونه و بوا رو دیدم ک محو دم در آشپزخونه واساده بود و خیره شده بود ب آشپز خونه انگار ی چیز عجیب دیده بعدم رفتم سمتش
من:چی شده؟
بوا:چی؟
من:چیزی شده؟
بوا:ن.. ن.. نه.. چیزی.. چیزی نشده
من:چرا لکنت گرفتی؟ (قهقه کم صدا)
بوا:خب من رفتم تو ام بیا باهم بریم دیگه کاری نداری که.
من:نمیتونم ممکنه بازم مشتری بیاد باید ب هیونجین کمک کنم
بوا:هیونجین؟
من:عاره همکارمه
بوا:پس اسمش هیونجینه
من:منظورت چیه؟
بوا:هـ.. هیچی
من:میخوای بمونی تا یع نیم ساعت دیگه باهم بریم؟
بوا:عارع... عاره حتما
رفتم ظرفای بوا رو جمع کردم و شستم.بعد ی مستری سینگل(هه هه تنها بود خو lmao)بعدم رفتم و کیفمو برداشتم و پیش بندمو آویزون کردم.
من:بوا بریم
بوا:نمیشه یع دو دیقه دیگه بمونیم؟
من:خخخ ک چی؟ خوشت اومده دارم کار میکنم ها؟
بوا:نه بابا. اصن بریم
داشتیم میرفتیم طرف خونه تو راه بوا داشت حرف میزد
بوا:عررر این پسره همکارت چ دافی بوددد
من:😂
بوا:واقعا میگن
من:خوشت اومد؟
بوا:ینی میگی تو ازش خوشت نیومد؟
من:نمد:/ ولی نه
بوا:بی سلیقه ای... اصن بخواطر همین سلیقت سینگل موندی دیگه
من:من ک جه مینو دوس داشتم ولی خب نمی تونستم احساسمو بش بیان کنم و رمانتیک بازی در بیارم... مث اون
چند دیقه سکوت بود تا اینکه
بوا:وایسا من برم تو هایپر مارکت چن تا چیز هس باید بخرم خواستی بیا
من:نه من میمونم اینجا تا بیای
بوا:ممکنه طول بکشه ها
من:اشکال نداره میشینم همینجا
نشسته بودم تا اینکه......
ادامه دارد...
۲.۶k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.