آشنایی غیر منتظره
#آشنایی_غیر_منتظره
پارت #یازده
سری تکون داد و با لبخند گفت:
_البته، چند لحظه صبر کنید.
تا لباس رو بیاره، خودم رو مشغول دیدن لباس های دیگهٔ توی مغازه کردم. داشتم یکی از لباس ها رو بررسی می کردم که صدای آیدین رو زیر گوشم شنیدم.
_فکر نمی کنی خیلـ....
یهو به سمتش برگشتم که ترسیده سرش رو عقب کشید.
_چرا اینجوری می کنی؟
دستی به شالم کشیدم و گفتم:
_وای شما پشت من چیکار می کنین؟خب معلومه اگه یهو یک نفر زیر گوشم داد بزنه می ترسم.
یک تای ابروش رو بالا انداخت و در حالی که به خودش اشاره می کرد، گفت:
_من داد زدم؟
مثل خودش یک تای ابروم رو بالا انداختم و به خودم اشاره کردم.
_نه پس من داد زدم.
گوشهٔ لب کج شده ش نشون از خندهٔ کنترل شده ش می داد.
_الان تو ادای من رو در آوردی؟
سر تکون دادم و گفتم:
_دقیقا.
و به سمت لباس ها برگشتم.
دوباره سرش رو زیر گوشم آورد. ولی این بار چون غیر منتظره نبود، نترسیدم.
_نمیذاری که حرفم رو بزنم. خواستم بگم فکر نمی کنی خیلـ....
با صدای فروشنده هراسون از آیدین فاصله گرفتم. مثل بچه هایی که خطا کردن، دست هام رو توی هم قفل کردم و نگاهم رو به فروشنده دوختم.
فروشنده هم با لبخندی که از نظر من حکم خنده داشت، لباس رو به دستم داد و گفت:
_این هم سایز شما. پرو کن ببین چطوره.
لباس رو از فروشنده گرفتم و زیر لب "مرسی"ای گفتم.
وقتی اون رفت، آیدین گفت:
_تو چرا اینجوری کردی؟
رو بهش برگشتم و گفتم:
_چجوری کردم؟منظورم اینه که..چیکار کردم؟
با خنده گفت:
_خیلی خب! فهمیدم منظورت رو. همچین پریدی هوا که فروشنده فکر کرد حالا ما داشتیم چیکار می کردیم.
با چشم های ریز شده گفتم:
_چیکار می کردیم؟
_دختر جون تو چرا انقدر دیر می گیری؟
با همون حالت گفتم:
_چیو؟
کلافه دستش رو طوری بین موهاش برد که گفتم الان از ریشه کنده میشن.
_هیچی هیچی. برو لباست رو پرو کن.
به غلط کردن افتاد. من هم همین رو می خواستم. پسرهٔ پررو چی داره به من میگه.
وارد اتاق پروی کوچیک شدم و به زحمت لباس رو تن کردم. همهٔ این مغازه جا برای یه اتاق پروی بزرگ تر نبود؟
لباس لامصب فیت تنم بود ولی هیکلم رو ریزه میزه تر نشون می داد. خودم ریز بودم و این لباس عروسکی بدترش کرده بود. تو همین فکر بودم که تقه ای به در خورد.
_بله؟
صدای آیدین رو از پشت در شنیدم.
_می خوام در رو باز کنم.
_در رو برای چی باز کنین؟
_می خوام ببینمت.
_انقدر دلتون برام تنگ شده؟ صبر کنید عوض کنم بیام.
_من رو سر کار میذاری؟
و همون لحظه در رو باز کرد. خشکم زده بود. نگاهی از بالا تا پایین بهم انداخت.
_کوتاهه.
به خودم اومدم و با اخم گفتم:
_چطور به خودتون اجازه دادین اینجوری بیاین تو اتاق پرو؟
به سرتاپام اشاره کرد و گفت:
_فعلا که همین طور هم می خوای مهمونی بری.
_چشه مگه؟ یه جوراب شلواری میپوشم حل میشه.
_مگه من گفتم پوستت رو بپوشون؟پاهات کاملا معلومن.
نیشخندی زدم و گفتم:
_می خواین چادر سرم کنم جناب؟اصلا به شما چه ربطی داره؟پاهای خودمه دلم می خواد بیرون باشه.
با صدایی که کمی بالا رفته بود، گفت:
_تو غلط می کنی.
از ترس اینکه فروشنده صدامون رو بشنوه، دستم رو به معنای سکوت رو لبم گذاشتم و با دست دیگه م، گوشهٔ یقهٔ آیدین رو گرفتم و داخل اتاقک کشیدم.
_چرا الکی داد میزنین؟آبرومون رفت.
اتاق کوچیک بود و دو نفر باهم نمی تونستیم جم بخوریم. انقدر نزدیک بود که موقع حرف زدن، نفس های عصبیش به صورتم می خورد.
_من الکی داد می زنم؟ حق نداری این لباس رو بپوشی، یک کلام.
_شما هم حق ندارین برای من تصمیم بگیرین، یک کلام.
هر دومون گارد گرفته رو به روی هم ایستاده بودیم که صدای فروشنده از بیرون اتاقک اومد.
_اندازه بود؟
پارت #یازده
سری تکون داد و با لبخند گفت:
_البته، چند لحظه صبر کنید.
تا لباس رو بیاره، خودم رو مشغول دیدن لباس های دیگهٔ توی مغازه کردم. داشتم یکی از لباس ها رو بررسی می کردم که صدای آیدین رو زیر گوشم شنیدم.
_فکر نمی کنی خیلـ....
یهو به سمتش برگشتم که ترسیده سرش رو عقب کشید.
_چرا اینجوری می کنی؟
دستی به شالم کشیدم و گفتم:
_وای شما پشت من چیکار می کنین؟خب معلومه اگه یهو یک نفر زیر گوشم داد بزنه می ترسم.
یک تای ابروش رو بالا انداخت و در حالی که به خودش اشاره می کرد، گفت:
_من داد زدم؟
مثل خودش یک تای ابروم رو بالا انداختم و به خودم اشاره کردم.
_نه پس من داد زدم.
گوشهٔ لب کج شده ش نشون از خندهٔ کنترل شده ش می داد.
_الان تو ادای من رو در آوردی؟
سر تکون دادم و گفتم:
_دقیقا.
و به سمت لباس ها برگشتم.
دوباره سرش رو زیر گوشم آورد. ولی این بار چون غیر منتظره نبود، نترسیدم.
_نمیذاری که حرفم رو بزنم. خواستم بگم فکر نمی کنی خیلـ....
با صدای فروشنده هراسون از آیدین فاصله گرفتم. مثل بچه هایی که خطا کردن، دست هام رو توی هم قفل کردم و نگاهم رو به فروشنده دوختم.
فروشنده هم با لبخندی که از نظر من حکم خنده داشت، لباس رو به دستم داد و گفت:
_این هم سایز شما. پرو کن ببین چطوره.
لباس رو از فروشنده گرفتم و زیر لب "مرسی"ای گفتم.
وقتی اون رفت، آیدین گفت:
_تو چرا اینجوری کردی؟
رو بهش برگشتم و گفتم:
_چجوری کردم؟منظورم اینه که..چیکار کردم؟
با خنده گفت:
_خیلی خب! فهمیدم منظورت رو. همچین پریدی هوا که فروشنده فکر کرد حالا ما داشتیم چیکار می کردیم.
با چشم های ریز شده گفتم:
_چیکار می کردیم؟
_دختر جون تو چرا انقدر دیر می گیری؟
با همون حالت گفتم:
_چیو؟
کلافه دستش رو طوری بین موهاش برد که گفتم الان از ریشه کنده میشن.
_هیچی هیچی. برو لباست رو پرو کن.
به غلط کردن افتاد. من هم همین رو می خواستم. پسرهٔ پررو چی داره به من میگه.
وارد اتاق پروی کوچیک شدم و به زحمت لباس رو تن کردم. همهٔ این مغازه جا برای یه اتاق پروی بزرگ تر نبود؟
لباس لامصب فیت تنم بود ولی هیکلم رو ریزه میزه تر نشون می داد. خودم ریز بودم و این لباس عروسکی بدترش کرده بود. تو همین فکر بودم که تقه ای به در خورد.
_بله؟
صدای آیدین رو از پشت در شنیدم.
_می خوام در رو باز کنم.
_در رو برای چی باز کنین؟
_می خوام ببینمت.
_انقدر دلتون برام تنگ شده؟ صبر کنید عوض کنم بیام.
_من رو سر کار میذاری؟
و همون لحظه در رو باز کرد. خشکم زده بود. نگاهی از بالا تا پایین بهم انداخت.
_کوتاهه.
به خودم اومدم و با اخم گفتم:
_چطور به خودتون اجازه دادین اینجوری بیاین تو اتاق پرو؟
به سرتاپام اشاره کرد و گفت:
_فعلا که همین طور هم می خوای مهمونی بری.
_چشه مگه؟ یه جوراب شلواری میپوشم حل میشه.
_مگه من گفتم پوستت رو بپوشون؟پاهات کاملا معلومن.
نیشخندی زدم و گفتم:
_می خواین چادر سرم کنم جناب؟اصلا به شما چه ربطی داره؟پاهای خودمه دلم می خواد بیرون باشه.
با صدایی که کمی بالا رفته بود، گفت:
_تو غلط می کنی.
از ترس اینکه فروشنده صدامون رو بشنوه، دستم رو به معنای سکوت رو لبم گذاشتم و با دست دیگه م، گوشهٔ یقهٔ آیدین رو گرفتم و داخل اتاقک کشیدم.
_چرا الکی داد میزنین؟آبرومون رفت.
اتاق کوچیک بود و دو نفر باهم نمی تونستیم جم بخوریم. انقدر نزدیک بود که موقع حرف زدن، نفس های عصبیش به صورتم می خورد.
_من الکی داد می زنم؟ حق نداری این لباس رو بپوشی، یک کلام.
_شما هم حق ندارین برای من تصمیم بگیرین، یک کلام.
هر دومون گارد گرفته رو به روی هم ایستاده بودیم که صدای فروشنده از بیرون اتاقک اومد.
_اندازه بود؟
۱۵.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.