یک روز از همین روزها

یک روز از همین روزها
دست خودم را میگیرم و
میبرم یک جای دنج!
اول سیلی محکمی به خودم میزنم
بعدش میگویم آرام باش دیوانه!
هیچ کس در هیچ کجای این کهکشان مسخره
به انتظار تو ننشسته است!!
با خودت کنار بیا
قبول کن که زندگی را
 بیش از حد احساسی اش کردی !!!
قبول کن که زندگی این همه احساس را
نمیداند چه کند!
تو محکومی !!

به جرم حمل احساس بیش از حد!


#محسن_دعاوی
دیدگاه ها (۲۴)

بچه که بودمبهار با کفشهای نوتق تق کنان از راه می رسید،شمعدان...

پنجشنبه استنگاهت را خیرات دلم کن کهشیرین ترین حلواست ...

یک نفر باید باشد که بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی ..برایش همه چ...

بیچاره مترسک مزرعه ما...نمی دانست این همه بازی برای ترساندن ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱0

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط