سوار تاکسی شدم و به راننده گفتم آقا خسته نباشید،من فلان ج
سوار تاکسی شدم و به راننده گفتم آقا خسته نباشید،من فلان جا پیاده میشم...
بین راه از دور دیدمش که منتظر تاکسی وایساده بود...
دلم لرزید...
متوجه حضور من نشد و سوار تاکسی شد
فقط چشمم به آینه بغل ماشین بود و داشتم مدام قربون صدقش میرفتم که بالاخره من رو تو آینه دید و شوکه شد...
هی تو آینه بهش میگفتم جووونم الهی من قربونت بشم چقدر دلم واست تنگ شده بود
بغض کرد و سرش رو برگردوند
راننده زد به پام گفت جوون کجایی؟؟؟دیوونه ای؟؟؟با خودت چرا حرف میزنی؟؟رسیدیم همون جایی که گفتی،پیاده نمیشی؟؟؟
گفتم نه،میخوام مثل قدیم بریم سر خیابونشون از دور نگاهش کنم که میره تو خونه خیالم راحت باشه کسی بهش نگاه چپ نکنه...
گفت خدا خیرت بده پیاده شو مزاحم این خانم نشو...
گفتم مزاحم چیه
من و این خانم همیشه با هم پیاده میشدیم
همه مسیرامون یکی بود
امکان نداشت یکی پیاده شه اون یکی راهش رو جدا کنه...
دیدم داد زد آقا نگهدار من پیاده میشم و با یه تاکسی دیگه میرم...
با چشمای پرِ اشک پیاده شد و سوار یه تاکسی دیگه شد
راننده برگشت بهم گفت:جوون کسی که تو را نخواد صبر میکنه خودت تو مسیر زندگیش پیاده شی،اگه پیاده نشدی خودش پیاده میشه و با کسی دیگه این مسیر رو میره...
انقدر بغض داشتم که تمام لبم میلرزید
هی میخواست حرف بزنم اما بغض امون نمیداد
پیاده شدم
همین که تاکسی داشت میرفت
گفتم آقا آقا؟؟
اون منو میخواست
به خدا میخواست
نمیدونم یه دفعه چی شد
نمیدونم...
#امیرعلی_اسدی
بین راه از دور دیدمش که منتظر تاکسی وایساده بود...
دلم لرزید...
متوجه حضور من نشد و سوار تاکسی شد
فقط چشمم به آینه بغل ماشین بود و داشتم مدام قربون صدقش میرفتم که بالاخره من رو تو آینه دید و شوکه شد...
هی تو آینه بهش میگفتم جووونم الهی من قربونت بشم چقدر دلم واست تنگ شده بود
بغض کرد و سرش رو برگردوند
راننده زد به پام گفت جوون کجایی؟؟؟دیوونه ای؟؟؟با خودت چرا حرف میزنی؟؟رسیدیم همون جایی که گفتی،پیاده نمیشی؟؟؟
گفتم نه،میخوام مثل قدیم بریم سر خیابونشون از دور نگاهش کنم که میره تو خونه خیالم راحت باشه کسی بهش نگاه چپ نکنه...
گفت خدا خیرت بده پیاده شو مزاحم این خانم نشو...
گفتم مزاحم چیه
من و این خانم همیشه با هم پیاده میشدیم
همه مسیرامون یکی بود
امکان نداشت یکی پیاده شه اون یکی راهش رو جدا کنه...
دیدم داد زد آقا نگهدار من پیاده میشم و با یه تاکسی دیگه میرم...
با چشمای پرِ اشک پیاده شد و سوار یه تاکسی دیگه شد
راننده برگشت بهم گفت:جوون کسی که تو را نخواد صبر میکنه خودت تو مسیر زندگیش پیاده شی،اگه پیاده نشدی خودش پیاده میشه و با کسی دیگه این مسیر رو میره...
انقدر بغض داشتم که تمام لبم میلرزید
هی میخواست حرف بزنم اما بغض امون نمیداد
پیاده شدم
همین که تاکسی داشت میرفت
گفتم آقا آقا؟؟
اون منو میخواست
به خدا میخواست
نمیدونم یه دفعه چی شد
نمیدونم...
#امیرعلی_اسدی
۹.۸k
۱۰ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.