قرار بود من در حافظیه ی شیراز باشم

قرار بود «من» در حافظیه ی شیراز باشم
تو با قطاری از مسکو بیایی!
شبی خوش از بهار و ‌باد و باران!
شاید ساقدوشی مست...
از پاریس برایمان شرابی گس...، عطری دلاویز...
کمی هم لبخند زیتون بیاورد.
باز یادم می‌آید ، قرار بود
انگشتری از غزل های حافظ به دستت کنم و با فالی سرخ...
شعر زندگی را با هم آغازکنیم.
چه کنیم!
در هر سه کشور انقلاب شد!
بر روسیه...
سرخ ها حاکم شدند.
در فرانسه...
عاشقان، سر بر گیوتین دادند.
و
در ایران؟؟؟
البته که می دانی چه شد!
سالهاست که تو در کلیسای سن پترزبورگ
هر یکشنبه...
شمعی از دلتنگی‌هایت را به آتش می‌کِشی...
و من...
در سقاخانه ی محلّمان
نان و ماستی، نذر ِعاشقان ِگمنام می‌کنم!
عزیزم!
به هم برسیم یا نه...
مهمّ نیست.
خدا کند...
دوباره در هیچ کشوری...
انقلاب نشود!

#حجت_فرهنگدوست
دیدگاه ها (۳)

#داستان_عشق_شهریارداستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جان‌...

‏من نشستم برَوی مِی بخری برگردیترسم این است مسلمان شده باشی ...

سوار تاکسی شدم و به راننده گفتم آقا خسته نباشید،من فلان جا پ...

#بسم_الله...#اسلامُ_علیک_یا_اباعبدلله_الحسین(ع)میگویندپایِ پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط