اسپری شب پارت
اسپری شب: پارت ۱۸
همون روز عصر، بعد از اینکه پیرمرد بیهیچ توضیحی ناپدید شد و من با دوتا اسپری خالی و یک اسکیت لقلقی تو کوچه پسکوچهها پرسه میزدم، رسیدم به یه دیوار بلند که قبلاً هرگز اونجا نبودم.
نه دوربین بود، نه نگهبان، فقط یه دیوار خاکستری خالی. وسوسه شدم.
اسپری سبزم رو درآوردم، نفس عمیقی کشیدم و علامت “R” رو زدم. یهجور امضا. انگار بگم: من اینجام. هنوزم.
صدای چرخهای اسکیت رو شنیدم. از ته کوچه. سبک و سریع. نه مثل آدمایی که فقط واسه تفریح اسکیت میکنن… این صدا… یه حس خاص داشت.
چرخیدم، اونجا بود.
– باز تویی؟!
دستاشو تو جیب هودی گشادش فرو کرده بود. همون هودی صورتی با بنفش روی آستین. یه کوله روی دوشش آویزون بود. اسکیت بردشو با پشت پاش زد بالا، گرفتش تو هوا، بعد آروم گذاشتش زمین.
– بهت گفتم که مسابقه تموم نشده.
– من بردم. بیشتر دیوارو من زدم.
لکسی خندید. یه خندهی کوتاه، مثل آدمی که بیشتر از یه جواب، یه بازی رو شروع میکنه.
– اگه هنوز دنبال نمرهای، معلومه هیچی از خیابون یاد نگرفتی.
حرفش زخم داشت. ولی راست میگفت. خیابون نمره نمیده. امتیاز نمیده. فقط میسوزونه یا میسازه.
– چرا برگشتی؟ دنبال ادامهشی؟
– شاید.
– شاید؟
– یا شاید دیدم یه بچهاسکیتباز با یه اسپری سبز، بیشتر از چیزی که نشون میده درد کشیده.
خشکم زد. نمیدونم چی باعث شد حرفم بیاختیار از دهنم بپره.
– از کجا میدونی من درد کشیدم؟
– چون خودمم کشیدم. و چون فقط اونایی که واقعاً چیزی از دست دادن، اونطور شببهشب رو دیوار مینویسن.
ساکت شدم.
بعد لکسی خم شد، از کولهش یه اسپری بنفش درآورد، تکونش داد. یه صدای "تقتق" تو دل شب پیچید.
– اسپریتو داری؟
– همیشه.
– پس بیا باهم یه دیوار دیگه پیدا کنیم. اینیکی، فقط برای ما دوتاست.
همون روز عصر، بعد از اینکه پیرمرد بیهیچ توضیحی ناپدید شد و من با دوتا اسپری خالی و یک اسکیت لقلقی تو کوچه پسکوچهها پرسه میزدم، رسیدم به یه دیوار بلند که قبلاً هرگز اونجا نبودم.
نه دوربین بود، نه نگهبان، فقط یه دیوار خاکستری خالی. وسوسه شدم.
اسپری سبزم رو درآوردم، نفس عمیقی کشیدم و علامت “R” رو زدم. یهجور امضا. انگار بگم: من اینجام. هنوزم.
صدای چرخهای اسکیت رو شنیدم. از ته کوچه. سبک و سریع. نه مثل آدمایی که فقط واسه تفریح اسکیت میکنن… این صدا… یه حس خاص داشت.
چرخیدم، اونجا بود.
– باز تویی؟!
دستاشو تو جیب هودی گشادش فرو کرده بود. همون هودی صورتی با بنفش روی آستین. یه کوله روی دوشش آویزون بود. اسکیت بردشو با پشت پاش زد بالا، گرفتش تو هوا، بعد آروم گذاشتش زمین.
– بهت گفتم که مسابقه تموم نشده.
– من بردم. بیشتر دیوارو من زدم.
لکسی خندید. یه خندهی کوتاه، مثل آدمی که بیشتر از یه جواب، یه بازی رو شروع میکنه.
– اگه هنوز دنبال نمرهای، معلومه هیچی از خیابون یاد نگرفتی.
حرفش زخم داشت. ولی راست میگفت. خیابون نمره نمیده. امتیاز نمیده. فقط میسوزونه یا میسازه.
– چرا برگشتی؟ دنبال ادامهشی؟
– شاید.
– شاید؟
– یا شاید دیدم یه بچهاسکیتباز با یه اسپری سبز، بیشتر از چیزی که نشون میده درد کشیده.
خشکم زد. نمیدونم چی باعث شد حرفم بیاختیار از دهنم بپره.
– از کجا میدونی من درد کشیدم؟
– چون خودمم کشیدم. و چون فقط اونایی که واقعاً چیزی از دست دادن، اونطور شببهشب رو دیوار مینویسن.
ساکت شدم.
بعد لکسی خم شد، از کولهش یه اسپری بنفش درآورد، تکونش داد. یه صدای "تقتق" تو دل شب پیچید.
– اسپریتو داری؟
– همیشه.
– پس بیا باهم یه دیوار دیگه پیدا کنیم. اینیکی، فقط برای ما دوتاست.
- ۱.۰k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط