زمستان بود و بی تابی دلم جایی فدایی شد

زمستان بود و بی تابی، دلم جایی فدایی شد

نفس در سینه خشکش زد، دلم با تو هوایی شد

نگاهت نور خورشیدی، که چشمان مرا می زد

نشستم بر سر راهت، هوس با تو خدایی شد



🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃
دیدگاه ها (۵)

و ادامه خواهم یافت حتی اگر نباشم ..چون گندمزار در عطرِ نان ....

گاهی بی‌ارتباط با همه‌ی​ حرف‌ها و همه‌چیز، می‌خواهم بنویسم، ...

از عشق توجز شعر نشد هیچ نصیبم...#امید_صباغ_نو

وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گوی...

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

"پاکسازی نفرین"هانول دستانش را روی سینه ی میهو گذاشت. نور خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط