part76
#part76
#رها
دامن لباسم رو پوشیدم و تو آینه قدی نگاهی به خودم انداختم.
یه نیم تنه سفید یقه قایقی آستین دار با یه دامن مشکی که بلندیش تا وسطای رونم بود و روی دامنش یه تور مشکی بلند میخورد، سلیقه طاهام بد نیستا!
نگاهی به فیسم انداختم، ایندفعه نذاشتم دخترا بلایی سر صورتم بیارن و کل آرایشم یه کرم پودر و ریمل و خط چشم و رژ قرمزو رژگونه بود.
با صدای ترانه نگاهم رو از آینه گرفتم و نگاهش کردم :
ترانه- بریم؟
موهام رو مرتب کردم و گفتم :
رها- بریم.
مانتوی مشکی جلو باز بلندم رو پوشیدم و یه شال مشکی انداختم سرم، تو عمرم انقدر دخترونه نشده بودم!
از خونه خارج شدیم و درحالی که سوار ماشین میشدم گفتم :
رها- ترانه نیاز گفت ماشینش خراب شده باید بریم دنبالش.
ترانه باشهای گفت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد سمت خونه نیاز.
•••
کیف دستی کوچیکم رو گرفتم دستم و شونه به شونه هم سه تایی وارد تالار شدیم، اولین کاری که کردم به سمت اتاق پرو رفتم و بعداز دراوردن مانتو و شالم و تمدید رژ لبم و مرتب کردن موهام از اتاق پرو خارج شدم و به سمت ترانه و نیاز رفتم.
نیاز نگاهی به پیست رقص انداخت و گفت :
نیاز- بریم برقصیم؟
ترانه درحالی که شیرینی میخورد گفت :
ترانه- من حوصله رقص و ندارم الان.
نیاز نا امید به من نگاه کرد و گفت :
نیاز- توام که کلا پایه رقص نیستی.
ریز خندیدم و شونهای بالا انداختم و با چشم دنبال طاها گشتم ولی پیداش نکردم یعنی نیومده هنوز؟ شونهای بالا انداختم و یه جرعه از نوشیدنیم خوردم.
با احساس سنگینی نگاهی سرم رو بلند کردم که چشماش قفل دوتا تیله آبی شد، به اون شخص نگاه کردم، تاحالا ندیده بودمش، شونهای بالا انداختم و سعی کردم بیتفاوت باشم ولی سنگینی نگاهش اذیتم میکرد.
#طاها
بنی- سه ساعت زل زدی به در ورودی تالار چشمم از روی در برنمیداری، منتظر کی هستی؟
کمی از نوشیدنیم خوردم و گفتم :
طاها- فضول و بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین.
بنی الکی خندید و گفت :
بنی- هه هه هه بامزه جون من که میدونم چشم انتظار ورود رها هستی.
نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم :
طاها- میدونی پس چرا میپرسی؟!
نیشش رو باز کرد و گفت :
بنی- بزارش پای کرم درون.
سری از تاسف تکون دادم و آخرین قلوپ از نوشیدنیم رو خوردم و زل زدم به ورودی که همون لحظه رها و ترانه و نیاز اومدن داخل، رها بدون هیچ مکثی به سمت اتاق پرو رفت و بعداز چند دیقه از اتاق پرو خارج شد، لباساش همون لباسایی بود که من انتخاب کرده بودم و آرایشش ساده بود و فقط رژ لب قرمزش تو چشم بود و موهاش، موهاش نمیدونم کلاه گیس بود یا موی اضافه که جلوی موهاش چتری بود و یه قسمتی از چتریش سفید بود و بقیه موهاش قهوهای رنگ بود، درکل خیلی خوشگل شده بود.
بنی- بابا خوردی دختر مردمو.
نگاهم رو به سختی از رها گرفتم و گفتم :
طاها- به تو چه عشق خودمه.
سری از تاسف تکون داد و حرفی نزد.
•••
خودکار رو گرفتم دستم و قرارداد امضا کردم و پرونده رو بستهام و دادم دست آقای میرزایی و گفتم :
طاها- از شنبه کارمون رو شروع میکنیم.
میرزایی با لبخند خوبهای گفت و پرونده رو داد دست یکی از آدماش و به سمت دیگهای رفت، ناخوداگاه نگاهم رفت سمت پسرش که دیدم زل زده بود به یه جا، رد نگاهش رو گرفتم و رسیدم به رها، از لحظهای که رها اومده بود زل زده بود به رها و دست از نگاه کردن بهش برنمیداشت، چشمام رو روی هم گذاشتم و سعی کردم عصبی نشم.
به محض باز کردن چشمام دیدم داره به سمت رها میره، سریع بنی رو کنار زدم و به سمتشون رفتم، دستش رو به سمت رها برد، داشت درخواست میکرد تا باهاش برقصه، به سرعت خودمو رسوندم بهشون، به محض اینکه رسیدم کنارشون دستم رو دور کمر رها حلقه کردم و چسبوندمش به خودم و زل زدم به فرزاد و گفتم :
طاها- ببخشید فرزاد جان ولی ایشون از قبل به من قول رقص دو نفره رو داده بود.
فرزاد با لبخند حرص دربیاری گفت :
فرزاد- مهم نیست بعداز تو من با ایشون میرقصم.
خواستم جوابش رو بدم که گذاشت و رفت، دست رها رو کشیدم و درحالی که به سمت پیست رقص میرفتم گفتم :
طاها- امشب از کنارم تکون نمیخوری فهمیدی؟
سری به نشونه فهمیدن تکون داد، دستام رو دور کمرش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش، کمی نگاهم کرد و بعدش دستاش رو دور گردنم حلقه کرد.
#عشق_پر_دردسر
#رها
دامن لباسم رو پوشیدم و تو آینه قدی نگاهی به خودم انداختم.
یه نیم تنه سفید یقه قایقی آستین دار با یه دامن مشکی که بلندیش تا وسطای رونم بود و روی دامنش یه تور مشکی بلند میخورد، سلیقه طاهام بد نیستا!
نگاهی به فیسم انداختم، ایندفعه نذاشتم دخترا بلایی سر صورتم بیارن و کل آرایشم یه کرم پودر و ریمل و خط چشم و رژ قرمزو رژگونه بود.
با صدای ترانه نگاهم رو از آینه گرفتم و نگاهش کردم :
ترانه- بریم؟
موهام رو مرتب کردم و گفتم :
رها- بریم.
مانتوی مشکی جلو باز بلندم رو پوشیدم و یه شال مشکی انداختم سرم، تو عمرم انقدر دخترونه نشده بودم!
از خونه خارج شدیم و درحالی که سوار ماشین میشدم گفتم :
رها- ترانه نیاز گفت ماشینش خراب شده باید بریم دنبالش.
ترانه باشهای گفت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد سمت خونه نیاز.
•••
کیف دستی کوچیکم رو گرفتم دستم و شونه به شونه هم سه تایی وارد تالار شدیم، اولین کاری که کردم به سمت اتاق پرو رفتم و بعداز دراوردن مانتو و شالم و تمدید رژ لبم و مرتب کردن موهام از اتاق پرو خارج شدم و به سمت ترانه و نیاز رفتم.
نیاز نگاهی به پیست رقص انداخت و گفت :
نیاز- بریم برقصیم؟
ترانه درحالی که شیرینی میخورد گفت :
ترانه- من حوصله رقص و ندارم الان.
نیاز نا امید به من نگاه کرد و گفت :
نیاز- توام که کلا پایه رقص نیستی.
ریز خندیدم و شونهای بالا انداختم و با چشم دنبال طاها گشتم ولی پیداش نکردم یعنی نیومده هنوز؟ شونهای بالا انداختم و یه جرعه از نوشیدنیم خوردم.
با احساس سنگینی نگاهی سرم رو بلند کردم که چشماش قفل دوتا تیله آبی شد، به اون شخص نگاه کردم، تاحالا ندیده بودمش، شونهای بالا انداختم و سعی کردم بیتفاوت باشم ولی سنگینی نگاهش اذیتم میکرد.
#طاها
بنی- سه ساعت زل زدی به در ورودی تالار چشمم از روی در برنمیداری، منتظر کی هستی؟
کمی از نوشیدنیم خوردم و گفتم :
طاها- فضول و بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین.
بنی الکی خندید و گفت :
بنی- هه هه هه بامزه جون من که میدونم چشم انتظار ورود رها هستی.
نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم :
طاها- میدونی پس چرا میپرسی؟!
نیشش رو باز کرد و گفت :
بنی- بزارش پای کرم درون.
سری از تاسف تکون دادم و آخرین قلوپ از نوشیدنیم رو خوردم و زل زدم به ورودی که همون لحظه رها و ترانه و نیاز اومدن داخل، رها بدون هیچ مکثی به سمت اتاق پرو رفت و بعداز چند دیقه از اتاق پرو خارج شد، لباساش همون لباسایی بود که من انتخاب کرده بودم و آرایشش ساده بود و فقط رژ لب قرمزش تو چشم بود و موهاش، موهاش نمیدونم کلاه گیس بود یا موی اضافه که جلوی موهاش چتری بود و یه قسمتی از چتریش سفید بود و بقیه موهاش قهوهای رنگ بود، درکل خیلی خوشگل شده بود.
بنی- بابا خوردی دختر مردمو.
نگاهم رو به سختی از رها گرفتم و گفتم :
طاها- به تو چه عشق خودمه.
سری از تاسف تکون داد و حرفی نزد.
•••
خودکار رو گرفتم دستم و قرارداد امضا کردم و پرونده رو بستهام و دادم دست آقای میرزایی و گفتم :
طاها- از شنبه کارمون رو شروع میکنیم.
میرزایی با لبخند خوبهای گفت و پرونده رو داد دست یکی از آدماش و به سمت دیگهای رفت، ناخوداگاه نگاهم رفت سمت پسرش که دیدم زل زده بود به یه جا، رد نگاهش رو گرفتم و رسیدم به رها، از لحظهای که رها اومده بود زل زده بود به رها و دست از نگاه کردن بهش برنمیداشت، چشمام رو روی هم گذاشتم و سعی کردم عصبی نشم.
به محض باز کردن چشمام دیدم داره به سمت رها میره، سریع بنی رو کنار زدم و به سمتشون رفتم، دستش رو به سمت رها برد، داشت درخواست میکرد تا باهاش برقصه، به سرعت خودمو رسوندم بهشون، به محض اینکه رسیدم کنارشون دستم رو دور کمر رها حلقه کردم و چسبوندمش به خودم و زل زدم به فرزاد و گفتم :
طاها- ببخشید فرزاد جان ولی ایشون از قبل به من قول رقص دو نفره رو داده بود.
فرزاد با لبخند حرص دربیاری گفت :
فرزاد- مهم نیست بعداز تو من با ایشون میرقصم.
خواستم جوابش رو بدم که گذاشت و رفت، دست رها رو کشیدم و درحالی که به سمت پیست رقص میرفتم گفتم :
طاها- امشب از کنارم تکون نمیخوری فهمیدی؟
سری به نشونه فهمیدن تکون داد، دستام رو دور کمرش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش، کمی نگاهم کرد و بعدش دستاش رو دور گردنم حلقه کرد.
#عشق_پر_دردسر
۱۵.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.