ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
طاها- دیدم، ولی این مدلیش و نه ....ِ (همون کلمه ای که باید سانسور شه 😔😂) جذاب!
لبخندی زدم و با لحن کشداری گفتم :
-هوم، گرمه!
نیشخندی زد و مثل خودم گفت :
طاها- جون، خنکت میکنم.
از روی صندلی بلندم کرد و من و روی دستاش انداخت بدون مخالفتی بلند خندیدم و دستام و دور گردنش حلقه کردم، از پله ها رفت بالا و وارد یکی از اتاقا شد در و پشت سرش بست.
پرتم کرد روی تخت و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش.
.....(سانسوووووووووووووررررررررر😔😂)
#فریال
پیش بچه ها بودیم که نازی آروم کنار گوشم گفت :
نازی- برو رژ لبت رو تمدید کن خیلی کمرنگ شده.
اوکیای زمزمه کردم و از بچه ها جدا شدم و رفتم بالا داشتم سمت اتاقی که توش وسایلم بود میرفتم که صدای ناله از اتاقی توجهم و جلب کرد، اروم در اتاق و باز کردم و با دیدن طاها که روی رها بود از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم، رها عمرا همچین اجازه ای بده، سریع برگشتم پایین و پیش شکیب رفتم و گفتم :
فریال- شکیب؟
برگشت سمتم و گفت :
شکیب- جونم؟
فریال- میگم طاها و رها امشب مشروب خوردن؟
شکیب- آره اونموقع دیدم داشتن ویسکی میزدن چطور؟
پوفی کشیدم و گفتم :
فریال- دیوونهها الان بالا تو اتاقان اگر اتفاقی بیوفته رها عمرا حتی حاضر بشه دیگه طاها رو ببینه!
شکیب آروم زد تو پیشونیش و گفت :
شکیب- وای وای خدا من از دست این طاها چیکار کنم که تو شب عروسی منم دست ب...
حرفش و قطع کردم :
فریال- شکیب الان وقت غر زدن نیست باید یه کاری بکنیم.
شکیب- باشه باشه بریم بالا.
رفتیم بالا خواست در اتاق و باز کنه که گفتم :
فریال- هوی کجا؟ رها بالا تنش لخته نمیشه بری.
کلافه گفت
شکیب- وای فریال خب الان چیکار کنم من تو بگو همون کار و میکنم.
فریال- ایششش من اول میرم تو ی چیزی میندازم رو رها بعد تو بیا طاها رو ببر.
شکیب- اوکی زود باش
در و باز کردم و رفتم تو، باورم نمیشد که الان داشتم از رابطه رها با طاها جلوگیری میکردم، ولی مسلما به نفع هردوشونه افکارم و پس زدم و رفتم جلو طاها هم پیرهن نداشت ولی من سعی کردم اصلا نگاش نکنم.
انقدر داغ بودن که حتی متوجه من نشدن از بغل تخت ملافه رو برداشتم طاها رو صدا زدم :
فریال- طاها.
چشماش و باز کرد و بدون جدا شدن از رها نگاهی بهم کرد و گفت :
طاها- کی بهت اجازه داد وارد بشی؟!
بلند شد و سمتم اومد سریع دویدم سمت رها و درحالی که شکیب و صدا میزدم ملافه رو روش انداختم.
شکیب اومد تو و دست طاها رو گرفت که شل شد و مجبور شد از زیر شونش بگیره و بالاخره رفتن بیرون
روی تخت کنار رها نشستم و نگاهی بهش انداختم که چشماش و بسته بود و ناله میکرد و زیر لب چیزایی میگفت که نمیفهمیدم، اروم ملافه رو روش کشیدم و دستی به چتریاش کشیدم و از تو صورتش کنار زدم.
بعد از چند دقیقه ساکت شد که فهمیدم خوابش برده، پوفی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون داشتم میرفتم پایین که شکیب هم از یکی از اتاقا بیرون اومد و با هم همقدم شدیم
فریال- خوابش برد؟
شکیب- اره رها چی؟
فریال- اوهوم اونم خوابید.
#طاها
با برخورد نور به صورتم چشمام و باز کردم روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردن.
اینجا که خونه من نبود، یکم فکر کردم که یادم اومد دیشب با رها ویسکی خوردیم و بعدش دیگه چیزی یادم نبود.
پوف کلافه ای کشیدم و خواستم از اتاق برم بیرون که دیدم میرهنم تنم نیست، ولی چارهای نداشتم شونه ای بالا انداختم و رفتم بیرون، در یکی از اتاق باز بود و شکیب و دیدم که روی تخت نشسته بود.
رفتم تو و دستی به شونش زدم که برگشت سمتم
شکیب- سلام علیکم
طاها- سلام من چرا دیشب اینجا موندم؟
شکیب- ینی میگی چیزی از دیشب یادت نیس؟
طاها- نه.
•••
با اتمام حرفش سرم و که بین دستام بود بالا اوردم و با شرمندگی نگاش کردم.
#عشق_پر_دردسر
این پارت یه پارت بسیار چرت شد همین بای🗿🙌🏻
طاها- دیدم، ولی این مدلیش و نه ....ِ (همون کلمه ای که باید سانسور شه 😔😂) جذاب!
لبخندی زدم و با لحن کشداری گفتم :
-هوم، گرمه!
نیشخندی زد و مثل خودم گفت :
طاها- جون، خنکت میکنم.
از روی صندلی بلندم کرد و من و روی دستاش انداخت بدون مخالفتی بلند خندیدم و دستام و دور گردنش حلقه کردم، از پله ها رفت بالا و وارد یکی از اتاقا شد در و پشت سرش بست.
پرتم کرد روی تخت و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش.
.....(سانسوووووووووووووررررررررر😔😂)
#فریال
پیش بچه ها بودیم که نازی آروم کنار گوشم گفت :
نازی- برو رژ لبت رو تمدید کن خیلی کمرنگ شده.
اوکیای زمزمه کردم و از بچه ها جدا شدم و رفتم بالا داشتم سمت اتاقی که توش وسایلم بود میرفتم که صدای ناله از اتاقی توجهم و جلب کرد، اروم در اتاق و باز کردم و با دیدن طاها که روی رها بود از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم، رها عمرا همچین اجازه ای بده، سریع برگشتم پایین و پیش شکیب رفتم و گفتم :
فریال- شکیب؟
برگشت سمتم و گفت :
شکیب- جونم؟
فریال- میگم طاها و رها امشب مشروب خوردن؟
شکیب- آره اونموقع دیدم داشتن ویسکی میزدن چطور؟
پوفی کشیدم و گفتم :
فریال- دیوونهها الان بالا تو اتاقان اگر اتفاقی بیوفته رها عمرا حتی حاضر بشه دیگه طاها رو ببینه!
شکیب آروم زد تو پیشونیش و گفت :
شکیب- وای وای خدا من از دست این طاها چیکار کنم که تو شب عروسی منم دست ب...
حرفش و قطع کردم :
فریال- شکیب الان وقت غر زدن نیست باید یه کاری بکنیم.
شکیب- باشه باشه بریم بالا.
رفتیم بالا خواست در اتاق و باز کنه که گفتم :
فریال- هوی کجا؟ رها بالا تنش لخته نمیشه بری.
کلافه گفت
شکیب- وای فریال خب الان چیکار کنم من تو بگو همون کار و میکنم.
فریال- ایششش من اول میرم تو ی چیزی میندازم رو رها بعد تو بیا طاها رو ببر.
شکیب- اوکی زود باش
در و باز کردم و رفتم تو، باورم نمیشد که الان داشتم از رابطه رها با طاها جلوگیری میکردم، ولی مسلما به نفع هردوشونه افکارم و پس زدم و رفتم جلو طاها هم پیرهن نداشت ولی من سعی کردم اصلا نگاش نکنم.
انقدر داغ بودن که حتی متوجه من نشدن از بغل تخت ملافه رو برداشتم طاها رو صدا زدم :
فریال- طاها.
چشماش و باز کرد و بدون جدا شدن از رها نگاهی بهم کرد و گفت :
طاها- کی بهت اجازه داد وارد بشی؟!
بلند شد و سمتم اومد سریع دویدم سمت رها و درحالی که شکیب و صدا میزدم ملافه رو روش انداختم.
شکیب اومد تو و دست طاها رو گرفت که شل شد و مجبور شد از زیر شونش بگیره و بالاخره رفتن بیرون
روی تخت کنار رها نشستم و نگاهی بهش انداختم که چشماش و بسته بود و ناله میکرد و زیر لب چیزایی میگفت که نمیفهمیدم، اروم ملافه رو روش کشیدم و دستی به چتریاش کشیدم و از تو صورتش کنار زدم.
بعد از چند دقیقه ساکت شد که فهمیدم خوابش برده، پوفی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون داشتم میرفتم پایین که شکیب هم از یکی از اتاقا بیرون اومد و با هم همقدم شدیم
فریال- خوابش برد؟
شکیب- اره رها چی؟
فریال- اوهوم اونم خوابید.
#طاها
با برخورد نور به صورتم چشمام و باز کردم روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردن.
اینجا که خونه من نبود، یکم فکر کردم که یادم اومد دیشب با رها ویسکی خوردیم و بعدش دیگه چیزی یادم نبود.
پوف کلافه ای کشیدم و خواستم از اتاق برم بیرون که دیدم میرهنم تنم نیست، ولی چارهای نداشتم شونه ای بالا انداختم و رفتم بیرون، در یکی از اتاق باز بود و شکیب و دیدم که روی تخت نشسته بود.
رفتم تو و دستی به شونش زدم که برگشت سمتم
شکیب- سلام علیکم
طاها- سلام من چرا دیشب اینجا موندم؟
شکیب- ینی میگی چیزی از دیشب یادت نیس؟
طاها- نه.
•••
با اتمام حرفش سرم و که بین دستام بود بالا اوردم و با شرمندگی نگاش کردم.
#عشق_پر_دردسر
این پارت یه پارت بسیار چرت شد همین بای🗿🙌🏻
۳۲.۱k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.