part77
#part77
#طاها
گوشهترین قسمت سالن بودیم و آروم هماهنگ با آهنگ تکون میخوردیم، رها خیلی غیر منتظره سرش رو برد تو گردنم برد و نفس عمیق کشید و گفت :
رها- عطرت و دوست دارم!
لبخند محوی زدم و کنار گوشش گفتم :
طاها- خودم رو چی؟
یهو ایستاد، انگار از سوالم جا خورد، کمی ازم فاصله گرفت و فقط نگاهم کرد که گفتم :
طاها- بالاخره که باید بهم بگی؟ هوم؟
زل زد تو چشمام و گفت :
رها- خب، من دوست دارم!
لبخند کجی زدم و گفتم :
طاها- نظرت در مورد رل زدنمون چیه؟!
دستاش رو حلقه کرد دور گردنم و همونطور که با آهنگ تکون میخوردیم گفت :
رها- باید فکر کنم.
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و گفتم :
طاها- اینهمه فکر کردی چی ازش دراومد؟ یه بار سوالم و سریع جواب بده بدون فکر کردن، فقط بگو اره یا نه، حاضری با من وارد رابطه بشی؟!
کمی خیره نگاهم کرد و یهو لبخندی زد و سرش رو انداخت پایین و گفت :
رها- آره.
با این حرفش انقدر خوشحال شدم که اون لحظه دلم میخواست پرواز کنم، رها که سرش تا اون لحظه پایین بود سرش و اورد بالا و با خجالت نگام کرد.
با خنده گفتم :
طاها- بله عقد نگفتی که فقط پیشنهاد رل و قبول کردی چرا خجالت میکشی انقدر؟!
خندید و مشتی به سینم زد که مسخش شدم، با سنگینی نگاهم دوباره بهم خیره شد سرم و بردم جلو و اونم روی پنجه پاش ایستاد، محکم لباش و بین لبام گرفتم و شروع کننده بوسه شدم...
#رها
وحشی میبوسید و گاز میگرفت، فک کنم اینطوری میخواست ذوقش و خالی کنه، ولی اخه سر لبای نازنین من؟!
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم، نفس عمیقی کشید و گفت :
طاها- بریم پیش بچهها؟
آروم "بریم"ی گفتم که دستش و پشت کمرم گذاشت و از پیست رقص خارج شدیم و به سمت بچه ها رفتیم.
فریال یه لباس سفید بلند پوشیده بود ولی پف نداشت چون هم خودش و هم شکیب اینطوری بیشتر دوست داشتن، شکیب هم کت شلوار مشکی تنش بود که کتش و بدلیل گرما دراورده بود و روی دستش انداخته بود، مبین و نازی هم لباس ست آبی و مشکی پوشیده بودن و طبق معمول تو حلق هم بودن، ترانه و نیاز هم یه لباس دکلته که بلندای دامنش تا روی زانوش بود پوشیده بودن و ست کرده بودن.
دوتا صندلی خالی بین بچه ها جلوی بار بود..رفتیم و روشون نشستیم.
طاها رو به کرد مسئول بار و گفت :
طاها- گیلاس با یخ به تعداد بچه ها.
پسره سر تکون داد و گفت :
- چشم قربان.
شکیب اومد سمتمون و با خنده گفت :
شکیب_او چه چخبره که مهمون میکنی؟
دستم که روی پام بود و تو دستش گرفت و اورد بالا و با لبخند محوی که روی لبش بود گفت :
طاها- من و رها رل زدیم.
همشون با تعجب نگاهمون کردن و همزمان گفتن :
ش.ف.م.ن.ت.نی(اول اسماشون)- او مبارک باشه.
برامون دست زدن، با خجاات سرم رو انداختم پایین که نازی با خنده گفت :
نازی- عروس خانم خجالت نکش حالا.
گمشوای زیر لب نثارش کردم.
ترانه- واقعا خیلی براتون خوشحالم امیدوارم همیشه باهم باشید!
نیاز با نیش باز گفت :
نیاز- ایشالا توله های قد و نیم قد پس بندازید.
ریز خندیدم و چیزی نگفتم، نازی و مبین و فریالم تبریک گفتن که شکیب گفت :
شکیب- مثلا داماد و عروس من و فریالیم بعد به این چلغوزا تبریک میگید؟!
همه خندیدیگ و به اوناهم تبریک گفتیم، با صدای آهنگ فریال دست دخترا رو گرفت و کشید رفتن وسط، شکیب و مبینم رفتن یه طرف دیگه.
طاها با دست به گارسون اشاره کرد و گفت :
،اها- دو تا بطری.
منظورش و نفهمیدم ولی بعد با گذاشتن دوتا شیشه ویسکی رو به رومون گرفتم چیشد.
طاها یکیش و باز کرد و توی لیوانامون ریخت لیوانم و برداشتم و اونم برداشت، اول یکم مزه کردم که صورتم جمع شد، طاها لبخند کجی زد و گفت :
طاها- نازک نارنجیهمن نمیتونه ویسکی بخوره؟
با حرص نگاهش کردم و کل لیوان و سر کشیدم
خندید و دوباره برای هردومون پر کرد با غرور نگاش کردم وبازم یه نفس سر کشیدیم نمیدونم چنتا لیوان شد ولی وقتی به خودمون اومدیم بطری ها خالی بود.
سرم داغ بود و احساس میکردم دارم از گرما خفه میشم و از طرفی سنگینی نگاه طاها روم بود و باعث میشد بره رو مخم.
دستم و زیر چونم و روی میز گذاشتم و مثل خودش بهش خیره شدم، همونطور که موهام و دور انگشتم میپیچوندم و لبم و با زبون تر کردم و با لوندی که از من بعید بود گفتم :
رها- هوم چیه خوشگل ندیدی؟
خیره نگاهم کرد و گفت :
#عشق_پر_دردسر
#طاها
گوشهترین قسمت سالن بودیم و آروم هماهنگ با آهنگ تکون میخوردیم، رها خیلی غیر منتظره سرش رو برد تو گردنم برد و نفس عمیق کشید و گفت :
رها- عطرت و دوست دارم!
لبخند محوی زدم و کنار گوشش گفتم :
طاها- خودم رو چی؟
یهو ایستاد، انگار از سوالم جا خورد، کمی ازم فاصله گرفت و فقط نگاهم کرد که گفتم :
طاها- بالاخره که باید بهم بگی؟ هوم؟
زل زد تو چشمام و گفت :
رها- خب، من دوست دارم!
لبخند کجی زدم و گفتم :
طاها- نظرت در مورد رل زدنمون چیه؟!
دستاش رو حلقه کرد دور گردنم و همونطور که با آهنگ تکون میخوردیم گفت :
رها- باید فکر کنم.
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و گفتم :
طاها- اینهمه فکر کردی چی ازش دراومد؟ یه بار سوالم و سریع جواب بده بدون فکر کردن، فقط بگو اره یا نه، حاضری با من وارد رابطه بشی؟!
کمی خیره نگاهم کرد و یهو لبخندی زد و سرش رو انداخت پایین و گفت :
رها- آره.
با این حرفش انقدر خوشحال شدم که اون لحظه دلم میخواست پرواز کنم، رها که سرش تا اون لحظه پایین بود سرش و اورد بالا و با خجالت نگام کرد.
با خنده گفتم :
طاها- بله عقد نگفتی که فقط پیشنهاد رل و قبول کردی چرا خجالت میکشی انقدر؟!
خندید و مشتی به سینم زد که مسخش شدم، با سنگینی نگاهم دوباره بهم خیره شد سرم و بردم جلو و اونم روی پنجه پاش ایستاد، محکم لباش و بین لبام گرفتم و شروع کننده بوسه شدم...
#رها
وحشی میبوسید و گاز میگرفت، فک کنم اینطوری میخواست ذوقش و خالی کنه، ولی اخه سر لبای نازنین من؟!
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم، نفس عمیقی کشید و گفت :
طاها- بریم پیش بچهها؟
آروم "بریم"ی گفتم که دستش و پشت کمرم گذاشت و از پیست رقص خارج شدیم و به سمت بچه ها رفتیم.
فریال یه لباس سفید بلند پوشیده بود ولی پف نداشت چون هم خودش و هم شکیب اینطوری بیشتر دوست داشتن، شکیب هم کت شلوار مشکی تنش بود که کتش و بدلیل گرما دراورده بود و روی دستش انداخته بود، مبین و نازی هم لباس ست آبی و مشکی پوشیده بودن و طبق معمول تو حلق هم بودن، ترانه و نیاز هم یه لباس دکلته که بلندای دامنش تا روی زانوش بود پوشیده بودن و ست کرده بودن.
دوتا صندلی خالی بین بچه ها جلوی بار بود..رفتیم و روشون نشستیم.
طاها رو به کرد مسئول بار و گفت :
طاها- گیلاس با یخ به تعداد بچه ها.
پسره سر تکون داد و گفت :
- چشم قربان.
شکیب اومد سمتمون و با خنده گفت :
شکیب_او چه چخبره که مهمون میکنی؟
دستم که روی پام بود و تو دستش گرفت و اورد بالا و با لبخند محوی که روی لبش بود گفت :
طاها- من و رها رل زدیم.
همشون با تعجب نگاهمون کردن و همزمان گفتن :
ش.ف.م.ن.ت.نی(اول اسماشون)- او مبارک باشه.
برامون دست زدن، با خجاات سرم رو انداختم پایین که نازی با خنده گفت :
نازی- عروس خانم خجالت نکش حالا.
گمشوای زیر لب نثارش کردم.
ترانه- واقعا خیلی براتون خوشحالم امیدوارم همیشه باهم باشید!
نیاز با نیش باز گفت :
نیاز- ایشالا توله های قد و نیم قد پس بندازید.
ریز خندیدم و چیزی نگفتم، نازی و مبین و فریالم تبریک گفتن که شکیب گفت :
شکیب- مثلا داماد و عروس من و فریالیم بعد به این چلغوزا تبریک میگید؟!
همه خندیدیگ و به اوناهم تبریک گفتیم، با صدای آهنگ فریال دست دخترا رو گرفت و کشید رفتن وسط، شکیب و مبینم رفتن یه طرف دیگه.
طاها با دست به گارسون اشاره کرد و گفت :
،اها- دو تا بطری.
منظورش و نفهمیدم ولی بعد با گذاشتن دوتا شیشه ویسکی رو به رومون گرفتم چیشد.
طاها یکیش و باز کرد و توی لیوانامون ریخت لیوانم و برداشتم و اونم برداشت، اول یکم مزه کردم که صورتم جمع شد، طاها لبخند کجی زد و گفت :
طاها- نازک نارنجیهمن نمیتونه ویسکی بخوره؟
با حرص نگاهش کردم و کل لیوان و سر کشیدم
خندید و دوباره برای هردومون پر کرد با غرور نگاش کردم وبازم یه نفس سر کشیدیم نمیدونم چنتا لیوان شد ولی وقتی به خودمون اومدیم بطری ها خالی بود.
سرم داغ بود و احساس میکردم دارم از گرما خفه میشم و از طرفی سنگینی نگاه طاها روم بود و باعث میشد بره رو مخم.
دستم و زیر چونم و روی میز گذاشتم و مثل خودش بهش خیره شدم، همونطور که موهام و دور انگشتم میپیچوندم و لبم و با زبون تر کردم و با لوندی که از من بعید بود گفتم :
رها- هوم چیه خوشگل ندیدی؟
خیره نگاهم کرد و گفت :
#عشق_پر_دردسر
۲۳.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.