سادیسمی
#سادیسمی
پارت 21
آت ترسیده بود ولی میخواست حقیقت رو بفهمه... پس با استرس ..
از جاش بلند شد ولی الان نمیرفت .. نمیخواست هیچکس بفهمه .. پس تصمیم گرفت شب بره..وقتی که جونگ کوک خوابه ...
الان ساعت یک شب بود آت آماده بود .. میخواست بره .. آروم از پله ها رفت پایین و آروم میخواست درو باز کنه .. ولی با دیدن جونگ کوک هین محکمی کشید و به دیوار چسبید و دستشو گذاشت .. رو قلبش ..
جونگ کوک دست به سینه و جدی و با اخم که رو صورتش نشسته بود. .. آروم نزدیک آت شد و جوری جدی آت و نگا کرد که آت از استرس .. دستاش سرد شده بود ...
و نفس نفس میزد ..جونگ کوک با نزدیک شدن بهش گفت ..
- داشتی کجا تشریف میبردی؟ ( جدی)
خ..ب خب .. من..ن من
فقط میخواستم یکم تو حیاط هوا بخورم ..
- آها .. اونم با لباس های بیرون .. نه ؟ ( جدی)
آت کجا داشتی میرفتی ؟!
راستشو بگو .. ( آروم و عصبی)
گفتم که .. میخوا...
- آت .. اون عوضی بهت چیزی گفته ..( آروم و جدی)
- جواب بده ..( عربده )
چرا ساکتی ..
* جونگ کوک با هر حرفی که میزد .. بهش بیشتر نزدیک میشد ..و حرفاشو محکم بهش میگفتم آت هم .. اشک از چشماش افتاد .. پایین ... جونگ کوک آت و محکم به دیوار کوبوند .. و صورتشو نزدیک آت کرد جوری که نفساش به صورتش میخورد .. آت هم ترسیده فقط گریه میکرد ...
پارت 21
آت ترسیده بود ولی میخواست حقیقت رو بفهمه... پس با استرس ..
از جاش بلند شد ولی الان نمیرفت .. نمیخواست هیچکس بفهمه .. پس تصمیم گرفت شب بره..وقتی که جونگ کوک خوابه ...
الان ساعت یک شب بود آت آماده بود .. میخواست بره .. آروم از پله ها رفت پایین و آروم میخواست درو باز کنه .. ولی با دیدن جونگ کوک هین محکمی کشید و به دیوار چسبید و دستشو گذاشت .. رو قلبش ..
جونگ کوک دست به سینه و جدی و با اخم که رو صورتش نشسته بود. .. آروم نزدیک آت شد و جوری جدی آت و نگا کرد که آت از استرس .. دستاش سرد شده بود ...
و نفس نفس میزد ..جونگ کوک با نزدیک شدن بهش گفت ..
- داشتی کجا تشریف میبردی؟ ( جدی)
خ..ب خب .. من..ن من
فقط میخواستم یکم تو حیاط هوا بخورم ..
- آها .. اونم با لباس های بیرون .. نه ؟ ( جدی)
آت کجا داشتی میرفتی ؟!
راستشو بگو .. ( آروم و عصبی)
گفتم که .. میخوا...
- آت .. اون عوضی بهت چیزی گفته ..( آروم و جدی)
- جواب بده ..( عربده )
چرا ساکتی ..
* جونگ کوک با هر حرفی که میزد .. بهش بیشتر نزدیک میشد ..و حرفاشو محکم بهش میگفتم آت هم .. اشک از چشماش افتاد .. پایین ... جونگ کوک آت و محکم به دیوار کوبوند .. و صورتشو نزدیک آت کرد جوری که نفساش به صورتش میخورد .. آت هم ترسیده فقط گریه میکرد ...
۶.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.