فصل دوم
P1
ویو هانا
امروز روز عروسیه منو جونگکوک بود و خیلی خوشحال بودم داشتم بال در میاوردم من الان توی مکان عروسی بودم یه باغ خیلی بزرگ جونگکوک چون کار داشت نتونست بیاد دنبالم منم با بابام خودم اومدم الان است که برسه جونگکوک با کمک باندش بابامو از آمریکا و دشمناش نجات داد و واییی دیگه بهتر ازین نمیشههه
داشتم خودمو تو آینه برانداز میکردم که یهو در زده شد دیدم نیناعه
&وایییییی چه خوشگل شدیییی
+ارههه
&موهاتو میخای باز بزاری؟
+آره مگه چشه
&ببری بالا بهتره
+نخیرم جونگکوک اینجوری بیشتر دوست داره
&ایشششش توهم مارو کشتی با اون شوگر ددیت
+الاغ خر منظورت اینه که جونگکوک پیرهههه
&وا مگه نیسست
+این کفشو دیدی که مستقیم میکنم تو سرتااا
&خب حالا من یه چیزی گفتم
+گوه خور
&هوشش
+هوررر
یهو در زده شد بابام بود
@اگه بعثتون تموم شد میتونم دخترمو ببرم شوهرش بدم؟
+واییی بابا جونگکوک اومدههه
@اره عزیزم
+باشه پس
رفتم دسته بابامو گرفتم از ویلا خارج شدیم و به باغ رسیدیم مهمونا چشاشون روی منو جونگکوک میچرخید
یه راه طولانی بود که باید میفترم
بابام دستمو گرفت و به سمت جونگکوک رفتیم
جونگکوک تا برگشت منو دید چشماش برق زدو همینجوری بهم خیره بودیم خیلی جذاب شده بود لعنتی الهی قربونتتت برممم
رفتیم پیش کوک
بابام دستمو گذاشت تو دسته کوک
@مراقبش باش
-مطمعن باشید
کوک دستمو محکم گرفته بود بعد از اینکه بله و اینارو گفتیم دیگه دیروقت بودو حسابی خسته شده بودیم عروسیم تموم شده بودو مهمونا بعد تبریک دونه دونه میرفتم
منتظر باشید
ویو هانا
امروز روز عروسیه منو جونگکوک بود و خیلی خوشحال بودم داشتم بال در میاوردم من الان توی مکان عروسی بودم یه باغ خیلی بزرگ جونگکوک چون کار داشت نتونست بیاد دنبالم منم با بابام خودم اومدم الان است که برسه جونگکوک با کمک باندش بابامو از آمریکا و دشمناش نجات داد و واییی دیگه بهتر ازین نمیشههه
داشتم خودمو تو آینه برانداز میکردم که یهو در زده شد دیدم نیناعه
&وایییییی چه خوشگل شدیییی
+ارههه
&موهاتو میخای باز بزاری؟
+آره مگه چشه
&ببری بالا بهتره
+نخیرم جونگکوک اینجوری بیشتر دوست داره
&ایشششش توهم مارو کشتی با اون شوگر ددیت
+الاغ خر منظورت اینه که جونگکوک پیرهههه
&وا مگه نیسست
+این کفشو دیدی که مستقیم میکنم تو سرتااا
&خب حالا من یه چیزی گفتم
+گوه خور
&هوشش
+هوررر
یهو در زده شد بابام بود
@اگه بعثتون تموم شد میتونم دخترمو ببرم شوهرش بدم؟
+واییی بابا جونگکوک اومدههه
@اره عزیزم
+باشه پس
رفتم دسته بابامو گرفتم از ویلا خارج شدیم و به باغ رسیدیم مهمونا چشاشون روی منو جونگکوک میچرخید
یه راه طولانی بود که باید میفترم
بابام دستمو گرفت و به سمت جونگکوک رفتیم
جونگکوک تا برگشت منو دید چشماش برق زدو همینجوری بهم خیره بودیم خیلی جذاب شده بود لعنتی الهی قربونتتت برممم
رفتیم پیش کوک
بابام دستمو گذاشت تو دسته کوک
@مراقبش باش
-مطمعن باشید
کوک دستمو محکم گرفته بود بعد از اینکه بله و اینارو گفتیم دیگه دیروقت بودو حسابی خسته شده بودیم عروسیم تموم شده بودو مهمونا بعد تبریک دونه دونه میرفتم
منتظر باشید
۲.۴k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.