🍷پارت 33🍷
🍷پارت 33🍷
"میسو"
متوجه دندون خرگوشیش شدم... داشتم به اون گوگولیا محو نگاه میکردم که سرش و اورد جلوتر
با شک رفتم عقب که کلم خورد به تاج تخت سرشو همونجوری اورد جلو با پوزخند نگام میکرد که یهو قیافش و جمع کرد رفت عقب
"بوی خیلی گندی میدی"
بهم برخورد
"خوب تقصیر خودته کی زخمیم کرد کی گشنگی نگهم داشت؟"
بغضم نذاشت ادامه بدم فورا چشمم پر شد و راند اول اشکام شروع شد
تقصیر من نبود ، هیچوقت نتونستم جلوی بغضمو بگیرم سخت بود واسم
مات و خمار داشت نگام میکرد دستشو بالا اورد و دست داغش به پوست سردم خورد انقدر داغ بود که حس کردم الان پوستم اتیش میگیره
یه قطره اشکم رو شصتش ریخت به انگشتش نگاه کرد منم ناخوداگاه به انگشتش نگاه کردم
دوباره رو صورتم گذاشت حالا دیگه چشمام داشت کم کم
گرد میشد
"اینا چین از چشمات میاد؟"
واقعا داشت یه همچین سوال مسخره ای میپرسید؟
و من احمق تر که جواب دادم
"اشک"
"چرا میریزیش؟"
"چون درد دارم"
"مگه وقتی ادم درد داره باید گریه کنه؟"
"اره چون میتونه از دردش کمتر کنه یا خودشو خالی کنه"
"برای تو کدوم اثر کرد؟"
"هیچکدوم"
"پس چرا باز گریه میکنی؟"
"چاره ی دیگه ای ندارم"
دستشو اورد بالا تر و یه تیکه از موهامو گرفت
به دستش نگاه کردم
موهامو پیچوند و ول کرد
خیلی رفتاراش غیر عادیه...
"یه درخواستی دارم"
خمار نگام کرد" میدونی که زندانی منی"
به زمین نگاه کردم بعدم به چشماش البته نه مستقیم
به زخم گونش نگاه کردم
"من به حموم احتیاج دارم"
دیدم بدون حرف نگام میکنه پس ادامه دادم
"گشنه و تشنه ام هستم"
خندید و بلند شد به سمت در رفت ناامید نگاش کردم که
برگشت
"خوبه چون منم نمیتونم بوی گندتو تحمل کنم"
با عصبانیت دستامو مشت کردم چطور جرعت میکرد به من اینو بگه؟
"و همینطور صدای مزاحمه شکمتو"
ناخوداگاه به شکمم نگاه کردم
اون راست میگفت متوجه صدای اعصاب خوردکنش نبودم
رفت بیرون و من همینطوری موندم
"دندون خرگوشیه سنگدل"
بعد حدود یه ربع اومد تو یه بسته نودلی که دستش بود و پرت کرد طرفم
بخاطره یهویی بودنش خورد تو صورتم که سوزش بدی حس کردم انگشتمو رو گونم کشیدمو نگاه کردم
اوه البته...تیزیش خورده بود به صورتم بریده بودتش
با حرص به کوک نگاه کزدم که بیخیال یه بطری ابم پرت کرد طرفم
بازم نتونستم بگیرم
هیچوقت تو این کاره مسخره خوب نبودم
تا بهش نگاه کردم...
خمااری😜💖💖
"میسو"
متوجه دندون خرگوشیش شدم... داشتم به اون گوگولیا محو نگاه میکردم که سرش و اورد جلوتر
با شک رفتم عقب که کلم خورد به تاج تخت سرشو همونجوری اورد جلو با پوزخند نگام میکرد که یهو قیافش و جمع کرد رفت عقب
"بوی خیلی گندی میدی"
بهم برخورد
"خوب تقصیر خودته کی زخمیم کرد کی گشنگی نگهم داشت؟"
بغضم نذاشت ادامه بدم فورا چشمم پر شد و راند اول اشکام شروع شد
تقصیر من نبود ، هیچوقت نتونستم جلوی بغضمو بگیرم سخت بود واسم
مات و خمار داشت نگام میکرد دستشو بالا اورد و دست داغش به پوست سردم خورد انقدر داغ بود که حس کردم الان پوستم اتیش میگیره
یه قطره اشکم رو شصتش ریخت به انگشتش نگاه کرد منم ناخوداگاه به انگشتش نگاه کردم
دوباره رو صورتم گذاشت حالا دیگه چشمام داشت کم کم
گرد میشد
"اینا چین از چشمات میاد؟"
واقعا داشت یه همچین سوال مسخره ای میپرسید؟
و من احمق تر که جواب دادم
"اشک"
"چرا میریزیش؟"
"چون درد دارم"
"مگه وقتی ادم درد داره باید گریه کنه؟"
"اره چون میتونه از دردش کمتر کنه یا خودشو خالی کنه"
"برای تو کدوم اثر کرد؟"
"هیچکدوم"
"پس چرا باز گریه میکنی؟"
"چاره ی دیگه ای ندارم"
دستشو اورد بالا تر و یه تیکه از موهامو گرفت
به دستش نگاه کردم
موهامو پیچوند و ول کرد
خیلی رفتاراش غیر عادیه...
"یه درخواستی دارم"
خمار نگام کرد" میدونی که زندانی منی"
به زمین نگاه کردم بعدم به چشماش البته نه مستقیم
به زخم گونش نگاه کردم
"من به حموم احتیاج دارم"
دیدم بدون حرف نگام میکنه پس ادامه دادم
"گشنه و تشنه ام هستم"
خندید و بلند شد به سمت در رفت ناامید نگاش کردم که
برگشت
"خوبه چون منم نمیتونم بوی گندتو تحمل کنم"
با عصبانیت دستامو مشت کردم چطور جرعت میکرد به من اینو بگه؟
"و همینطور صدای مزاحمه شکمتو"
ناخوداگاه به شکمم نگاه کردم
اون راست میگفت متوجه صدای اعصاب خوردکنش نبودم
رفت بیرون و من همینطوری موندم
"دندون خرگوشیه سنگدل"
بعد حدود یه ربع اومد تو یه بسته نودلی که دستش بود و پرت کرد طرفم
بخاطره یهویی بودنش خورد تو صورتم که سوزش بدی حس کردم انگشتمو رو گونم کشیدمو نگاه کردم
اوه البته...تیزیش خورده بود به صورتم بریده بودتش
با حرص به کوک نگاه کزدم که بیخیال یه بطری ابم پرت کرد طرفم
بازم نتونستم بگیرم
هیچوقت تو این کاره مسخره خوب نبودم
تا بهش نگاه کردم...
خمااری😜💖💖
۶۲.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.