🍷پارت 34🍷
🍷پارت 34🍷
"میسو"
تا بهش نگاه کردم
لباس تو صورتم فرود اومد تا بیارمش پایین رفت بیرون و درو باش دت بست که دیوارا تکون خوردن
صدای قفل شدن در مثله کشیدن چنگال رو بشقاب بود همونجور ازار دهنده...
به لباسا نگاه کردم
باورم نمیشد
لباس زیر خودشو برام اورده بود
با حرص پرتش کردم رو تخت چیز مسخره تر از این بود که فقط یه پیراهن
مردونه مشکی بهم داد
با باز کردن پیراهن یکم خیالم راحت شد چون انقدر بزرگ و گشاد بود برام که مطمئنا تا پایین رونم میرسید
من کنارش نمیتونم اینطوری باشم و اینم بخاطره خجالتی بودنه مسخرمه و همینطور
نداشتن اعتماد به نفس
اما چاره ای نداشتم اونم اگه قرار بود
باهام کاری کنه زودتر میکرد مورمورم شد
من با اون بخوابم
امکان نداره یا مثلا س.ک.س داشته باشم
با این فکر محکم کوبیدم تو سرم خفه شو میسو تو اون امکان نداره
اون بیماره و منم زندانیش...خندم گرفت اون خبر نداره
من به چشم بیمارم میبینمش
وگرنه منو میکشت
چون برای همین که روانشناسم منو دزدیده
انا هنوز نفهمیدم چرا کینه داره، باید بهش بفهمونم همه مثل هم نیستن
به کف نگاه کردم که لبخند زدم
حوله هم برام انداخته بود به در نگاه کردم
این دندون خرگوشیه مهربونیش رو یه جایی از قلبش دفن کرده
اما نگران نباش
کمکت میکنم پیداش کنی خودم نمیتونستم اما به طرز مسخره و عجیبی میتونستم درکش کنم
شاید بخاطره شغلم بود یا...دستامو مشت کردم
حافظه گم شدم کلید ماجرا بود
بلند شدم و حوله رو با خودم بردم و وارد حموم شدم و
لباسامو دراوردم
یهو انگار چیزی زد تو سرم
حوله رو جلوم گرفتم و به دور و بر نگاه کردم
اتگار دوربینی نبود نفسمو فوت کردم
از این روانی هر چی برمیاد
رفتم سمت ابو بازش کردم
با برخورد آب به پوستم حس خیلی خوبی بهم منتقل شد
ادمی نبودم که مدام برم حموم
شاید دوروز درمیون
اما بیش از حد تنبلی ام
سر چرخوندم یه شامپو و صابون بود حداقل!!
شامپو رو برداشتم و ریختم رو موهام و شستم
این بوی تازه ای که داشت جای اون بوی تعفن اور و میگرفت و دوست داشتم
با صابون کل بدنمو شستم
البته حواسم به بانداژم بود که زیاد خیس نشه اما خوب بازم یه کوجولو خیس شد
حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون سریع لباس و پوشیدم
بوی عطر سرد و تلخش سرمو برد
زیاد با عطر و ادملن جور نبودم دقیقا تا پایین رونم رسیده بود و انقدر برام بزرگ بود که توش گم شده بودم
استینشم که دیگه نگم بهتره
با حوله موهامو خشک کردم که بازم این در لعنتی باز شد...
{ اینم از این تا فرددا شبتوون خووش عزیزانم💖💜💖💙💖💚💖💛💖🧡 }
"میسو"
تا بهش نگاه کردم
لباس تو صورتم فرود اومد تا بیارمش پایین رفت بیرون و درو باش دت بست که دیوارا تکون خوردن
صدای قفل شدن در مثله کشیدن چنگال رو بشقاب بود همونجور ازار دهنده...
به لباسا نگاه کردم
باورم نمیشد
لباس زیر خودشو برام اورده بود
با حرص پرتش کردم رو تخت چیز مسخره تر از این بود که فقط یه پیراهن
مردونه مشکی بهم داد
با باز کردن پیراهن یکم خیالم راحت شد چون انقدر بزرگ و گشاد بود برام که مطمئنا تا پایین رونم میرسید
من کنارش نمیتونم اینطوری باشم و اینم بخاطره خجالتی بودنه مسخرمه و همینطور
نداشتن اعتماد به نفس
اما چاره ای نداشتم اونم اگه قرار بود
باهام کاری کنه زودتر میکرد مورمورم شد
من با اون بخوابم
امکان نداره یا مثلا س.ک.س داشته باشم
با این فکر محکم کوبیدم تو سرم خفه شو میسو تو اون امکان نداره
اون بیماره و منم زندانیش...خندم گرفت اون خبر نداره
من به چشم بیمارم میبینمش
وگرنه منو میکشت
چون برای همین که روانشناسم منو دزدیده
انا هنوز نفهمیدم چرا کینه داره، باید بهش بفهمونم همه مثل هم نیستن
به کف نگاه کردم که لبخند زدم
حوله هم برام انداخته بود به در نگاه کردم
این دندون خرگوشیه مهربونیش رو یه جایی از قلبش دفن کرده
اما نگران نباش
کمکت میکنم پیداش کنی خودم نمیتونستم اما به طرز مسخره و عجیبی میتونستم درکش کنم
شاید بخاطره شغلم بود یا...دستامو مشت کردم
حافظه گم شدم کلید ماجرا بود
بلند شدم و حوله رو با خودم بردم و وارد حموم شدم و
لباسامو دراوردم
یهو انگار چیزی زد تو سرم
حوله رو جلوم گرفتم و به دور و بر نگاه کردم
اتگار دوربینی نبود نفسمو فوت کردم
از این روانی هر چی برمیاد
رفتم سمت ابو بازش کردم
با برخورد آب به پوستم حس خیلی خوبی بهم منتقل شد
ادمی نبودم که مدام برم حموم
شاید دوروز درمیون
اما بیش از حد تنبلی ام
سر چرخوندم یه شامپو و صابون بود حداقل!!
شامپو رو برداشتم و ریختم رو موهام و شستم
این بوی تازه ای که داشت جای اون بوی تعفن اور و میگرفت و دوست داشتم
با صابون کل بدنمو شستم
البته حواسم به بانداژم بود که زیاد خیس نشه اما خوب بازم یه کوجولو خیس شد
حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون سریع لباس و پوشیدم
بوی عطر سرد و تلخش سرمو برد
زیاد با عطر و ادملن جور نبودم دقیقا تا پایین رونم رسیده بود و انقدر برام بزرگ بود که توش گم شده بودم
استینشم که دیگه نگم بهتره
با حوله موهامو خشک کردم که بازم این در لعنتی باز شد...
{ اینم از این تا فرددا شبتوون خووش عزیزانم💖💜💖💙💖💚💖💛💖🧡 }
۳۷.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.