پارت 5 راهیه بهشت
پارت 5 راهیه بهشت
جنازه : آره تو برو
ا/ت : باشه
رفتم جلوتر یه در بود کیلیدو دراوردم و درو باز کردم یه راهرو بود که آخرش یه نور بود کیلیدو برداشتم و دوباره گزاشتم تو جیبم دوییدم سمت اون نور رسیدم بهش وقتی رفتم یه جای شیشه ایه بزرگ بود تمامش شیشه بود سقف شما شیشه ای بود کَفِشَم شیشه بود یعنی چی داشتم به همه جا نگاه میکردم که اون پسره دوباره ظاهر شد
جیهوپ : تبریک میگم اولین نفری هستی که تونستی از اون مرحله جون سالم به در ببری ولی تازه شروع شده
ا/ت: چی یعنی چی مگه نگفتی فقط همون بود؟
جیهوپ : نه این مرحله ی دومه تو توی این مرحله باشید با یه وسیله شیشه هارو بشکنی و با یکم از شیشه ها دستتو ببری و خونی که ازش میاد و بخوری
ا/ت : چی میفهمی داری چی میگی چرا باید این کارو بکنم؟
جیهوپ : خودت میفهمی امیدوارم موفق بشی
ا/ت : اما من که وسیله ای ندارم
جیهوپ : خب پیدا کن
ا/ت : چی
جیهوپ : همین که شنیدی
ا/ت : این چند مرحلس؟
جیهوپ : 3 مرحله یه مرحله دیکه مونده موفق باشی
اینو گفت و غیب شد ای خدا حالا چیکار کنم به دورو بر نگاه کردم هیچی نبود با پا کوبیدم به شیشه ولی نه هیچی نشد انقدر کوبیدم که پام درد گرفت نشستم همون جا و سرمو با دستام گرفتم من الان چیکار کنم تایمر که به دستم بسته شده بود لرزید نگاش کردم 2 ساعت وقت داشتم؟ چی؟ این امکان نداره دوباره پاشدم و به شیشه مشت زدم هیچ اتفاقی نمیوفتاد من الان باید چیکار کنم ا/ت فکر کن زود باش زود باش باید یه راهی باشه باید باشه یک بار دیگه به دورو بر نگاه کردم بازم هیچی نبود همونجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن چرا من اومدم اینجا چرا اومدم آخه چرا من برای چی من اولین قطره اشک از چشمم افتاد چرا من دومی سومی و.... انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
.................
وقتی بیدار شدم نزدیکای صبح بود خورشید داشت طلوع میکرد به تایمر نگاه کردم 20 دقیقه مونده بود پاشدم آخه من الان چیکار کنم داشتم اطرافو میگشتم که یه چیزی از توی جیبم افتاد نگاش کردم کیلیدم بود برش داشتم
ا/ت : آخه این به چه درد من .... همینه آره خودشه
رفتم سمت شیشه و کیلیدو بهش کشیدم یه صدای گوش خراش ایجاد شد و ترک برداشت طولی نکشید که ترک ها بیشتر و بیشتر شدن انقدر زیاد شدن که شیشه شکست به پایین نگاه کردم خیلی ارتفاعش زیاد بود یاد حرفش افتادم
جیهوپ : باید با یکی از شیشه ها یکم از دستتو ببری و خونشو بخوری
رفتم سمت یکی از شیشه ها و یکمشو برداشتم و یکم از دستمو بریدم سوزش بدی داشت این چه شیشه ایه چقدر درد داره خونی که از دستم میومد سبز بود اینجا واقعا سرزمین عجایبه یکی پرواز میکنه یکی غیب میشه یکی اسکلته این خونم که سبزه عجب یکم ازش خوردم یه انرژی ای توی بدنم احساس کردم بعدم یه چیزی روی استخون پشتم یه لحظه هیچی نفهمیدم وقتی به خودم اومدم دیدم که 2 تا چیز پشتمه چی اینا چین بازم اون پسره ظاهر شد
جیهوپ : میبینم که مغزت خیلی خوب کار میکنه الان گفتی اونا چین اونا بالاتن باهاشون پرواز میکنی
ا/ت : چجوری؟
جیهوپ : بهت یاد میدم ولی باید باهاشون بری به مرحله سوم و بعد از اون اگه برنده بشی که میری به یه جای خوب ولی اگه ببازی
ا/ت : میمیرم
جیهوپ : درسته پس زود باش
بهم یاد داد که چجوری باید پرواز کنم و منو برد به همون مرحله سومی که خودش میگفت چقدر مهربون بود اصلا بهش نمیخورد که کسی رو بُکُشه وقتی رسیدیم به مرحله سوم به اطراف نگاه کردم
جنازه : آره تو برو
ا/ت : باشه
رفتم جلوتر یه در بود کیلیدو دراوردم و درو باز کردم یه راهرو بود که آخرش یه نور بود کیلیدو برداشتم و دوباره گزاشتم تو جیبم دوییدم سمت اون نور رسیدم بهش وقتی رفتم یه جای شیشه ایه بزرگ بود تمامش شیشه بود سقف شما شیشه ای بود کَفِشَم شیشه بود یعنی چی داشتم به همه جا نگاه میکردم که اون پسره دوباره ظاهر شد
جیهوپ : تبریک میگم اولین نفری هستی که تونستی از اون مرحله جون سالم به در ببری ولی تازه شروع شده
ا/ت: چی یعنی چی مگه نگفتی فقط همون بود؟
جیهوپ : نه این مرحله ی دومه تو توی این مرحله باشید با یه وسیله شیشه هارو بشکنی و با یکم از شیشه ها دستتو ببری و خونی که ازش میاد و بخوری
ا/ت : چی میفهمی داری چی میگی چرا باید این کارو بکنم؟
جیهوپ : خودت میفهمی امیدوارم موفق بشی
ا/ت : اما من که وسیله ای ندارم
جیهوپ : خب پیدا کن
ا/ت : چی
جیهوپ : همین که شنیدی
ا/ت : این چند مرحلس؟
جیهوپ : 3 مرحله یه مرحله دیکه مونده موفق باشی
اینو گفت و غیب شد ای خدا حالا چیکار کنم به دورو بر نگاه کردم هیچی نبود با پا کوبیدم به شیشه ولی نه هیچی نشد انقدر کوبیدم که پام درد گرفت نشستم همون جا و سرمو با دستام گرفتم من الان چیکار کنم تایمر که به دستم بسته شده بود لرزید نگاش کردم 2 ساعت وقت داشتم؟ چی؟ این امکان نداره دوباره پاشدم و به شیشه مشت زدم هیچ اتفاقی نمیوفتاد من الان باید چیکار کنم ا/ت فکر کن زود باش زود باش باید یه راهی باشه باید باشه یک بار دیگه به دورو بر نگاه کردم بازم هیچی نبود همونجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن چرا من اومدم اینجا چرا اومدم آخه چرا من برای چی من اولین قطره اشک از چشمم افتاد چرا من دومی سومی و.... انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
.................
وقتی بیدار شدم نزدیکای صبح بود خورشید داشت طلوع میکرد به تایمر نگاه کردم 20 دقیقه مونده بود پاشدم آخه من الان چیکار کنم داشتم اطرافو میگشتم که یه چیزی از توی جیبم افتاد نگاش کردم کیلیدم بود برش داشتم
ا/ت : آخه این به چه درد من .... همینه آره خودشه
رفتم سمت شیشه و کیلیدو بهش کشیدم یه صدای گوش خراش ایجاد شد و ترک برداشت طولی نکشید که ترک ها بیشتر و بیشتر شدن انقدر زیاد شدن که شیشه شکست به پایین نگاه کردم خیلی ارتفاعش زیاد بود یاد حرفش افتادم
جیهوپ : باید با یکی از شیشه ها یکم از دستتو ببری و خونشو بخوری
رفتم سمت یکی از شیشه ها و یکمشو برداشتم و یکم از دستمو بریدم سوزش بدی داشت این چه شیشه ایه چقدر درد داره خونی که از دستم میومد سبز بود اینجا واقعا سرزمین عجایبه یکی پرواز میکنه یکی غیب میشه یکی اسکلته این خونم که سبزه عجب یکم ازش خوردم یه انرژی ای توی بدنم احساس کردم بعدم یه چیزی روی استخون پشتم یه لحظه هیچی نفهمیدم وقتی به خودم اومدم دیدم که 2 تا چیز پشتمه چی اینا چین بازم اون پسره ظاهر شد
جیهوپ : میبینم که مغزت خیلی خوب کار میکنه الان گفتی اونا چین اونا بالاتن باهاشون پرواز میکنی
ا/ت : چجوری؟
جیهوپ : بهت یاد میدم ولی باید باهاشون بری به مرحله سوم و بعد از اون اگه برنده بشی که میری به یه جای خوب ولی اگه ببازی
ا/ت : میمیرم
جیهوپ : درسته پس زود باش
بهم یاد داد که چجوری باید پرواز کنم و منو برد به همون مرحله سومی که خودش میگفت چقدر مهربون بود اصلا بهش نمیخورد که کسی رو بُکُشه وقتی رسیدیم به مرحله سوم به اطراف نگاه کردم
۳۵.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.