پارت اول
پارت اول
تو خونه تنها مونده بود، زنِ برادرش 6 ماهه حامله بود و رفته بودن برای چکاپ
یونجی، قرار بود هفته بعد بره تیمارستان بستری بشه پس یونگی این هفته آخر میخواست پیش هم باشن
زنگ در خورد، یونجی آروم رفت سمت در و دید که جینا پشت دره
درو باز کرد
_سلام اونی
&سلام خوشگلم خوبی؟
_عااا اره، معلوم شد بچه چیه؟
&نه هنوز بچه پشتشو کرده بهمون
_کمکت کنم بشینی؟
&نه عزیزم میتونم راه برم
_یونگی اوپا کجا رفت؟
&موند بیمارستان جواب ازمایشاتو بگیره
_من میرم تو اتاقم، شما راحت باشین، کاری داشتین هم صدام کنین
&عاهههه یونجی چند بار بگم باهام راحت باش؟
_چشم، من رفتم
_5 ظهر:یونگی اومده جینا هم خوابه_
سادیسم یونجی بازم تو اوجش بود، یونگی هم پیشش بود تا مبادا بلایی سر خودش بیاره
_یونگی...چرا منو نگه داشتی؟
+چون خواهرمی، دلیل از این بالا تر؟
_کاش بمیرم راحت شی...زنت بهم اعتماد نداره...جوری بهم نگاه میکنه انگار جن دیده...ببخشید که مزاحم زندگیتون شدم*سرشو روی زانو هاش گذاشت و هق هق کرد*
+هیسسس اروم باش
_چرا نذاشتی همون موقع که بابا منو تو خیابون ول کرد بمیرم؟
_ساکت شو
یونجی رفت سمت گلدون روی میز، با شدت پرتش کرد رو دیوار، یه تیکه بزرگ برداشت و رفت سمت یونگی
اول آستین لباسشو داد بالا و بعد اون شیشه رو فشار داد روی بازوش
یونگی هم خیلی سعی داشت که متوقفش کنه ولی اصلا موفق نبود، چون فقط فشاد دست خواهرش بیشتر میشد
پیش یا از دستتون ناراحتم خیلی هم ناراحتم
من نمیخواستم اصلا شرط بزارم ولی اصلا حمایت نمیکنید
لایک:20
کامنت:15
تو خونه تنها مونده بود، زنِ برادرش 6 ماهه حامله بود و رفته بودن برای چکاپ
یونجی، قرار بود هفته بعد بره تیمارستان بستری بشه پس یونگی این هفته آخر میخواست پیش هم باشن
زنگ در خورد، یونجی آروم رفت سمت در و دید که جینا پشت دره
درو باز کرد
_سلام اونی
&سلام خوشگلم خوبی؟
_عااا اره، معلوم شد بچه چیه؟
&نه هنوز بچه پشتشو کرده بهمون
_کمکت کنم بشینی؟
&نه عزیزم میتونم راه برم
_یونگی اوپا کجا رفت؟
&موند بیمارستان جواب ازمایشاتو بگیره
_من میرم تو اتاقم، شما راحت باشین، کاری داشتین هم صدام کنین
&عاهههه یونجی چند بار بگم باهام راحت باش؟
_چشم، من رفتم
_5 ظهر:یونگی اومده جینا هم خوابه_
سادیسم یونجی بازم تو اوجش بود، یونگی هم پیشش بود تا مبادا بلایی سر خودش بیاره
_یونگی...چرا منو نگه داشتی؟
+چون خواهرمی، دلیل از این بالا تر؟
_کاش بمیرم راحت شی...زنت بهم اعتماد نداره...جوری بهم نگاه میکنه انگار جن دیده...ببخشید که مزاحم زندگیتون شدم*سرشو روی زانو هاش گذاشت و هق هق کرد*
+هیسسس اروم باش
_چرا نذاشتی همون موقع که بابا منو تو خیابون ول کرد بمیرم؟
_ساکت شو
یونجی رفت سمت گلدون روی میز، با شدت پرتش کرد رو دیوار، یه تیکه بزرگ برداشت و رفت سمت یونگی
اول آستین لباسشو داد بالا و بعد اون شیشه رو فشار داد روی بازوش
یونگی هم خیلی سعی داشت که متوقفش کنه ولی اصلا موفق نبود، چون فقط فشاد دست خواهرش بیشتر میشد
پیش یا از دستتون ناراحتم خیلی هم ناراحتم
من نمیخواستم اصلا شرط بزارم ولی اصلا حمایت نمیکنید
لایک:20
کامنت:15
- ۱.۸k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط