p

p¹¹

سه روز گذشته بود و یونگی با چمدون جلوی در بود..

ولی ات از بغلش بیرون نمیومد و نمیزاشت بره..

و مثل ابر بهاری اشک میریخت و التماس میکرد..

+ هققق یونگیییییییییی داداشیییی خوشگلم نروووو *گریه*

_ بمیرم من برات قشنگم.. گریه کنی منم گریه میکنما.. فدای الماسات بشم مبام دو هفته دیگه..

+ یونگیییی تروخددااا *گریه*

یونگی نوازشش میکرد و سرشو میبوسید

و سعی میکرد ارومش کنه که موفق شد..

_ عشقم زودی میام

+ اوپا.. مراقب خودت باش..

_ توهم همینطور عزیزم..

و بالاخره رفت

و ات موند با قلب شکسته و چشمای قرمز

وارد اتاقش شد..

خودشو روی تخت پرت کرد و شروع کرد به گریه کردن

جوری گریه میکرد که به زور نفس میکشید..

اینقدر گریه کرد که خوابش برد..

یونگی رمز خونه رو به جونگکوک داده بود تا به ات سر بزنه..

وارد خونه شد..

🐰 ات کوچولو..

ولی جوابی نشیند...

( برای کوک علامت × میزارم )

× اتتتت *بلند*

به سمت اتاقش رفت..

جوری توی خواب هق هق میکرد که کوک فکر میکرد هرلحظه خفه میشه..

ترسید..

تند تند صداش زد..

+ ها؟ چیمیگی.. تو کی؟

× جونگکوکم.. بیدار شو چته؟!

+ هق.. جونگکوک.. ی.ی.یونگیییییی

× گریه نکن... زود میاد اگه گریه کنی.. اونم حالش بد میشه

+ من.. من تازه بهش خیلیییی وابسته شده بودم *گریه*

× هیششش... بیا بغلم ..

جونگکوک با نرمی و لطافت بغلش کرد..

+ اوپاا... یونگی.. هق.. یونگی زود میاد دیگه؟

× اره عزیزم.. دو هفته زود میگذره.. باهم تموم میکنیم دو هفته رو..

+ ممنونم ولی تصمیم دارم تنها باشم

× اوممم پس کیا بیام؟

+ فردا چند شنبس؟

× سه شنبه

+ فقط سه شنبه ها بیا..

× کلا میشه دو روز..

+ خب شنبه هم بیا

× باشه... غذا میخوری؟!
.
.
.
.
چند روز گذشته بود.. ات زیر چشماش سیاه سیاه بود

سیاه یا تیره نه..

مشکی!

چشماش هم با خون هیچ فرقی نداشت..

لاغر شده بود.. مثل اسکلت
دیدگاه ها (۱۱)

p¹²شبیه روح بود.. شنبه رسید.. و جونگکوک وارد خونه شد.. ات سر...

p¹" فلش بک به دوسال قبل "صدای رعد و برق.. همه جارو فرا گرفته...

استایل ات

p¹⁰_ هوی وحشی+ من کوچولو نیستم وحشی ام نیستم_ عه اینطوریاس؟؟...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط