پارت هشتمآخر
پارت هشتم(آخر)
کوک:بسه بشین پیش من جیا
+امممم جیا شی معذرت میخوام، سردردم باز شروع شده
ته:عالیهههههه پس یعنی داره یادت میاد
+بانو افتخار میدن یه صندلی کنار من بزارن و بشینن؟
_عااا چیزه...الان میارم
جیا یه صندلی برد و پیش معشوقش که الان حتا اونو به عنوان دوست هم نمیدید نشست
لایو حدود 1 ساعت شده بود و هنوز ادامه داشت، چون جونگ کوک تازه تونسته بود همه رو راضی کنه که بخونه
کوک:خب شما بگین چی بخونم؟
مین:هر آهنگی که توش کسی رو نمیکنی
+ Closer to you
کوک:عالیه الان میخونم
خوندن جونگ کوک که تموم شد همه سرگرم حرف زدن شدن
نامجون هم از وقتی حیا وارد اتاق شده بود چشماش رو موهای سفیدش قفل شده بود و این نگاه رو جیا متوجه شده بود
_عاااا نامجون شی چیزی رو موهامه؟
+یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
_نه راحت باش
+چرا موهات سفیده؟
_چون یکی رو خیلی دوست داشتم، ولی الان حتا نمیدونه من کی ام
+میشه بپرسم اون کیه؟
کوک:جیا اخیرین بار بوست کرد، از لب، الان وقتشه
هوپ:اصلا چشمامونو میبندیم تو راحت باش
همه پشتشون رو به اونا کردن، ولی گوشی و هزاران نفر داشتن اونا رو میدن
جیا صبرش تموم شد، حمله کرد به لبای نامجون
اروم لباشو میمکید، تا اینکه نامجون کنترل بوسه رو گرفت
حدود 3 دقیقه بود که در حال بوسه بودن که نامجون ازش جدا شد، دوباره همون سر درد لعنتی رو حس میکرد
ولی مهم این بود که اون الان یادشه که چرا زندگی میکنه
کوک:بسه بشین پیش من جیا
+امممم جیا شی معذرت میخوام، سردردم باز شروع شده
ته:عالیهههههه پس یعنی داره یادت میاد
+بانو افتخار میدن یه صندلی کنار من بزارن و بشینن؟
_عااا چیزه...الان میارم
جیا یه صندلی برد و پیش معشوقش که الان حتا اونو به عنوان دوست هم نمیدید نشست
لایو حدود 1 ساعت شده بود و هنوز ادامه داشت، چون جونگ کوک تازه تونسته بود همه رو راضی کنه که بخونه
کوک:خب شما بگین چی بخونم؟
مین:هر آهنگی که توش کسی رو نمیکنی
+ Closer to you
کوک:عالیه الان میخونم
خوندن جونگ کوک که تموم شد همه سرگرم حرف زدن شدن
نامجون هم از وقتی حیا وارد اتاق شده بود چشماش رو موهای سفیدش قفل شده بود و این نگاه رو جیا متوجه شده بود
_عاااا نامجون شی چیزی رو موهامه؟
+یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
_نه راحت باش
+چرا موهات سفیده؟
_چون یکی رو خیلی دوست داشتم، ولی الان حتا نمیدونه من کی ام
+میشه بپرسم اون کیه؟
کوک:جیا اخیرین بار بوست کرد، از لب، الان وقتشه
هوپ:اصلا چشمامونو میبندیم تو راحت باش
همه پشتشون رو به اونا کردن، ولی گوشی و هزاران نفر داشتن اونا رو میدن
جیا صبرش تموم شد، حمله کرد به لبای نامجون
اروم لباشو میمکید، تا اینکه نامجون کنترل بوسه رو گرفت
حدود 3 دقیقه بود که در حال بوسه بودن که نامجون ازش جدا شد، دوباره همون سر درد لعنتی رو حس میکرد
ولی مهم این بود که اون الان یادشه که چرا زندگی میکنه
- ۱.۵k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط