رمان شاهزاده من🍷فصل 1
رمان شاهزاده من🍷فصل 1
# پارت ۱۵
ویو ا.ت : گرفت خوابید منم کنارش خوابیدم بدون هیچ حرفی وقتی چشمام رو باز کردم صبح شده بود دلبر تو استبل اون کلبه بود اون پسر نشسته بود پای میز و داشت صبحونه میخورد که گفت ...
£ اینجا واینسا بیا بشین صبحونت رو بخور
ا.ت : اوکی ممنون
ویو ا.ت : از خوشگلی و کیوتی هیچی کم نداشت یعنی چند سالشه خیلی عجیبه یه پسر بچه تو این سن کم چطور تو این جنگل تاریک زندگی میکنه ؟ میخواستم بدونم کیه ؟ چند سالشه ؟ پدر مادرش کجان ؟ که گفت ....
£ لازم نیست اسمم رو بدونی ولی من سنم از اونی که فکر میکنی بیشتره و پدر و مادرم منو ترک کردن ( ریلکس )
ا.ت : چی ؟ از کجا فهمیدی ؟
£ چشمات ، ازشون معلومه میشه از چشمات به راحتی خوند که چی میخوای بپرسی حالا هم سریع صبحونت رو بخور و هر چه سریع تر با اسبت از این جنگل خارج شو تا اسیب بیشتری بهت نزده شده
ا.ت : ولی ....
£ همین که گفتم فقط سریع باش لطفا ...
ا.ت : باشه ( حالت ناراحت )
ویو ا.ت : پسر خیلی عجیبی بود بعد صبحونه از کلبه اومدم بیرون سوار دلبر شدم و حرکت کردم نیم ساعت گذشته بود که چشمم به یکی افتاد اون شخص اومد پیشم و گفت ....
جک : ببینم خانم تو اینجا بدون محافظ چیکار میکنی هاااا ؟
ا.ت : خب داشتم میرفتم .... اصلا خودت اینجا چیکار میکنی ؟
جک : اومدم برای شکار یه گوزن با چشمای سیاه
ا.ت : همونی که پاش زخمی بود و چشماش تیلهای بود و شاخای بلندی داشت ؟
جک : دیدیش
ا.ت : آره حتی نازش کردم و زخمتش رو مداوا کردم چطور ؟
جک : ( زو به پیشونیش ) وای خدا دختر اون گوزن محافظ این جنگل بود الان که لمسش کردی عاشقت شده و اگه زود تر از اینا نری بیشتر وابستت میشه و گروگان میگیرتت تا تورو مال خودش کنه .....
ویو ا.ت : با حرفاش کلا هنگ کرده بودم منظورش چی بود ؟ که بهش گفتم ....
# پارت ۱۵
ویو ا.ت : گرفت خوابید منم کنارش خوابیدم بدون هیچ حرفی وقتی چشمام رو باز کردم صبح شده بود دلبر تو استبل اون کلبه بود اون پسر نشسته بود پای میز و داشت صبحونه میخورد که گفت ...
£ اینجا واینسا بیا بشین صبحونت رو بخور
ا.ت : اوکی ممنون
ویو ا.ت : از خوشگلی و کیوتی هیچی کم نداشت یعنی چند سالشه خیلی عجیبه یه پسر بچه تو این سن کم چطور تو این جنگل تاریک زندگی میکنه ؟ میخواستم بدونم کیه ؟ چند سالشه ؟ پدر مادرش کجان ؟ که گفت ....
£ لازم نیست اسمم رو بدونی ولی من سنم از اونی که فکر میکنی بیشتره و پدر و مادرم منو ترک کردن ( ریلکس )
ا.ت : چی ؟ از کجا فهمیدی ؟
£ چشمات ، ازشون معلومه میشه از چشمات به راحتی خوند که چی میخوای بپرسی حالا هم سریع صبحونت رو بخور و هر چه سریع تر با اسبت از این جنگل خارج شو تا اسیب بیشتری بهت نزده شده
ا.ت : ولی ....
£ همین که گفتم فقط سریع باش لطفا ...
ا.ت : باشه ( حالت ناراحت )
ویو ا.ت : پسر خیلی عجیبی بود بعد صبحونه از کلبه اومدم بیرون سوار دلبر شدم و حرکت کردم نیم ساعت گذشته بود که چشمم به یکی افتاد اون شخص اومد پیشم و گفت ....
جک : ببینم خانم تو اینجا بدون محافظ چیکار میکنی هاااا ؟
ا.ت : خب داشتم میرفتم .... اصلا خودت اینجا چیکار میکنی ؟
جک : اومدم برای شکار یه گوزن با چشمای سیاه
ا.ت : همونی که پاش زخمی بود و چشماش تیلهای بود و شاخای بلندی داشت ؟
جک : دیدیش
ا.ت : آره حتی نازش کردم و زخمتش رو مداوا کردم چطور ؟
جک : ( زو به پیشونیش ) وای خدا دختر اون گوزن محافظ این جنگل بود الان که لمسش کردی عاشقت شده و اگه زود تر از اینا نری بیشتر وابستت میشه و گروگان میگیرتت تا تورو مال خودش کنه .....
ویو ا.ت : با حرفاش کلا هنگ کرده بودم منظورش چی بود ؟ که بهش گفتم ....
۷.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.