رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۲۴
جیمین : نه ا.ت تنها نرو خطر داره
ا.ت : نگران نباش
کوک : برو دیگه
ویو ا.ت : کوک هم باهام اومد رفتم سمت سِیون که جیغ زد
سِیون : مامانننننن .... مامانییییی ( گریه )
ا.ت : جانم ؟ مامان اومده نجاتت بده عزیزم ( بغضی )
ویو ا.ت : رفتم و محکم بغلش کردم و دست و پاهاش رو باز کردم که پرید تو بغلم و آروم تو بغلم گریه کرد
ویو کوک : دلم نمیخواست گریهی دوتاشونم ببینم ولی باز چرا سِیون ؟ بیخیال رفتم جلو و دست سِیون رو کشیدم اون ور و اسلحه رو گذاشتم رو سر سِیون و گفتم ....
کوک : میخوام اون عذابی رو که تو باعثش شدی رو نسیب خودت کنم
ا.ت : نهههه کاری با سِیون نداشته باش ( گریه )
سِیون : مامانی نیا جلو اشکال نداره فقط تو سالم باش
ا.ت : سِیون این چه حرفیه ؟
کوک : خب خانم ا.ت حرف آخرتو بزن که میخوام بفرستمش اون دنیا .....
ویو ا.ت : باید بهش بگم آماده شدم بهش بگم و بلند گفتم ......
ا.ت : اوکی آخرین حرفم رو میزنم آقای جئون جونگکوک تو بعد این کار قاتل پسر خودت جئون سِیون هستی ( با صدای بلند و با گریه )
کوک : چی ؟
ا.ت : همین که شنیدی سِیون پارک سِیون نبین جئون سِیونه پسر خودت سِیون پسر توعههههههه ( گریه )
ویو کوک : با حرفش تو شک کامل بودم بارها این حرفش تو سرم اکو شد که ... سِیون پسر تو جئون سِیونه و بار ها و بار ها تو ذهنم گفته شد
کوک : چی میگی اون بچای من نیست ا.ت زده به سرت
ا.ت : بزار دقیق تر بگم سِیون عزیز مامان تو الان چند سالته ؟
سِیون : من ۶ سالمه قرار بشم ۷ ساله
ا.ت : خب ... کوک منو جیمین چند ساله ازدواج کردیم ؟
کوک : ۴ سال ( بی صدا داره اشک میریزه )
ا.ت : و منو جیمین ۴ ساله که همو میشناسیم ولی اون موقع سِیون ۲ سالش بود پس چطوری ؟ شرت ازدواج من با جیمین این بود که سِیون رو هم نگه دارم ببینم تو شک نکردی چطوری ؟ اصلا میدونی چرا کشتمت ولی مرگت جعلی اعلام شد ؟ بخاطر سِیون من اون موقع ۲ ماه بود سِیون رو باردار بودم کشتمت تا اونم مثل من آسیب نبینه یادت هر روز خدا هر وقت قرارداد هات خوب پیش نمیرفت منو ۵ یا ۱۰ دیقه کتک میزدی ولی واقعا دوسم داشتی ؟ نمیخواستم این بلا سر سِیون هم بیاد برای همین این کار رو کردم تا سِیون آسیب نبینه
سِیون : ( بدو بدو میره پیش ا.ت ) مامانی گریه نکن اشکال نداره مامان یادته میگفتی که هر کاری که انجام میدی دلیل خواصی داره که بچه ها نمیتونن خوب درکش کنن ؟ لابد این کارتم دلیل داشته پس گریه نکن باشه ؟ ( گریه )
ا.ت : باشه پسرم باشه
کوک : ا.ت من هنوز باور نمیکنم
ا.ت : میخوای بریم آزمایش دی ان ای بدیم ؟
کوک : بیخیال ( رو به سِیون ) پسرم بابایی رو میبخشی ؟
سِیون : بابا شوخیت گرفته ؟ معلومه تو بابامی ولی تا چند دیگه پیش نمیدونستی پس میبخشم ( لبخند )
ویو ا.ت : ......
# پارت ۲۴
جیمین : نه ا.ت تنها نرو خطر داره
ا.ت : نگران نباش
کوک : برو دیگه
ویو ا.ت : کوک هم باهام اومد رفتم سمت سِیون که جیغ زد
سِیون : مامانننننن .... مامانییییی ( گریه )
ا.ت : جانم ؟ مامان اومده نجاتت بده عزیزم ( بغضی )
ویو ا.ت : رفتم و محکم بغلش کردم و دست و پاهاش رو باز کردم که پرید تو بغلم و آروم تو بغلم گریه کرد
ویو کوک : دلم نمیخواست گریهی دوتاشونم ببینم ولی باز چرا سِیون ؟ بیخیال رفتم جلو و دست سِیون رو کشیدم اون ور و اسلحه رو گذاشتم رو سر سِیون و گفتم ....
کوک : میخوام اون عذابی رو که تو باعثش شدی رو نسیب خودت کنم
ا.ت : نهههه کاری با سِیون نداشته باش ( گریه )
سِیون : مامانی نیا جلو اشکال نداره فقط تو سالم باش
ا.ت : سِیون این چه حرفیه ؟
کوک : خب خانم ا.ت حرف آخرتو بزن که میخوام بفرستمش اون دنیا .....
ویو ا.ت : باید بهش بگم آماده شدم بهش بگم و بلند گفتم ......
ا.ت : اوکی آخرین حرفم رو میزنم آقای جئون جونگکوک تو بعد این کار قاتل پسر خودت جئون سِیون هستی ( با صدای بلند و با گریه )
کوک : چی ؟
ا.ت : همین که شنیدی سِیون پارک سِیون نبین جئون سِیونه پسر خودت سِیون پسر توعههههههه ( گریه )
ویو کوک : با حرفش تو شک کامل بودم بارها این حرفش تو سرم اکو شد که ... سِیون پسر تو جئون سِیونه و بار ها و بار ها تو ذهنم گفته شد
کوک : چی میگی اون بچای من نیست ا.ت زده به سرت
ا.ت : بزار دقیق تر بگم سِیون عزیز مامان تو الان چند سالته ؟
سِیون : من ۶ سالمه قرار بشم ۷ ساله
ا.ت : خب ... کوک منو جیمین چند ساله ازدواج کردیم ؟
کوک : ۴ سال ( بی صدا داره اشک میریزه )
ا.ت : و منو جیمین ۴ ساله که همو میشناسیم ولی اون موقع سِیون ۲ سالش بود پس چطوری ؟ شرت ازدواج من با جیمین این بود که سِیون رو هم نگه دارم ببینم تو شک نکردی چطوری ؟ اصلا میدونی چرا کشتمت ولی مرگت جعلی اعلام شد ؟ بخاطر سِیون من اون موقع ۲ ماه بود سِیون رو باردار بودم کشتمت تا اونم مثل من آسیب نبینه یادت هر روز خدا هر وقت قرارداد هات خوب پیش نمیرفت منو ۵ یا ۱۰ دیقه کتک میزدی ولی واقعا دوسم داشتی ؟ نمیخواستم این بلا سر سِیون هم بیاد برای همین این کار رو کردم تا سِیون آسیب نبینه
سِیون : ( بدو بدو میره پیش ا.ت ) مامانی گریه نکن اشکال نداره مامان یادته میگفتی که هر کاری که انجام میدی دلیل خواصی داره که بچه ها نمیتونن خوب درکش کنن ؟ لابد این کارتم دلیل داشته پس گریه نکن باشه ؟ ( گریه )
ا.ت : باشه پسرم باشه
کوک : ا.ت من هنوز باور نمیکنم
ا.ت : میخوای بریم آزمایش دی ان ای بدیم ؟
کوک : بیخیال ( رو به سِیون ) پسرم بابایی رو میبخشی ؟
سِیون : بابا شوخیت گرفته ؟ معلومه تو بابامی ولی تا چند دیگه پیش نمیدونستی پس میبخشم ( لبخند )
ویو ا.ت : ......
۴.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.