فیک: چرا تو؟
پارت هشتاد و هشت☆
دایانا: اومم بیخیال بت نمیخورد از پسرا بدت بیاد
یونا: بدمـ.... نمیاد ولی خب.... راستشـ.....
دایانا: اوکی فهمیدم نمیخای وارد رابطه بشی و قصد ادامه تحصیل و درس داری و اصلنم قصد آه بیخیال
یونا: مث اینکه کشته مردشونی
دایانا: مگه میشه نباشم!!!! یااا میدونی کل دلیلی که اومدم مدرسه این بود که بیامو خوش بگذرونم؟ تاحالا لب گرفتی؟
یونا: چـ.... یی؟ نه.... معـ... معلومه که نه(بل بل کاملا درست میفرمایند)
دایانا: خبب... من قبلا با خیلیا تو رابطه بودم ولیـ..... هیچوقت نبوسیدمشون.... این اعصابمو خورد میکنهههه
یونا:*خنده* بیخیال یه جوری راجبش حرف میزنی انگار خیلی چیز مهمیه....
دایانا: خب معلومهذکه مهمه اون حس و حالی... که دوطرف باهم تجربش میکنن و صدای ضربان قلب هم رو میشنون این عالی نی؟
یونا: بیخیال ما اومدیم درس بخونیم نیومدیمـ....... چیز.... بریم کلاس الان شروع میشه
دایانا: بدجور مثبتیااا....ببین بچه مثبت امکان نداره اینجا باشیو رو کسی کراش نزنی
مرسی از حمایتاتون عشقاامم💗🐣
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.