فیک: چرا تو؟
پارت هشتاد و شش☆
°لِئو میره بیمارستان°
پرستار: همراه بیمار این تخت کجاست؟*اشاره به تخت لِئو*
یونا: اومم منم چطور؟
پرستار: بیمار کجاس از صبح نمیبینمش؟
یونا: آه.... چیزه..... رفته دستشویی
پرستار: از صبح تاحالا!!
یونا: یه کم یبوست داشت.... چیزه الاناس که بیاد*نگران*
پرستار: عجیب میزنیاا....
لِئو: آه کاری داشتین خانوم پرستار*نفس نفس زدن*
پرستار: چرا...... لباسـ..
یونا: خب دکتر کی میاد ببینش؟
پرستار: اومم تا یه چند دیقه دیه میاد نگران نباشید با این حالی که من ازش میبینم مرخص میشه
یونا: اوهوم.....
<پرستارمیره بیرون>
لِئو: من اومدممم
*یونا به لِئومحل نمیده*
لِئو: عیبابا..... بیخیال دیه من که کاری نکردم، یعنی کردمااا
یونا: خجالت نمیکشی واقعا! اه بلایی سرت میومد چی؟
لِئو: نگرانش نباش*سر یونارو نوازش میکنه*
تازه یارو اینقد دست پاچلفتی بود که نگو و نپرس
یونا: به اندازه تو؟ الان اونی که دوست پاچلفتیه تویی نه اون...... بار اخرت باشه هااا ایششش
لِئو: ای خدااا اینقد نگرانم بودیی*لبخند شیطانی*
یونا: دیگه نیستم..... چون اصن برام مهم نی
لِئو: واقعا؟...... آییی.... آییی درد گرف
یونا: چیشد؟؟؟ حالت خوبه؟*ترس،نگران*
لِئو: توکه گفتی اصن برات مهم نیستم
*یونا لِئورو پرت میکنه رو تخت*
یونا: اینقد زبون نریز استراحت کن الاناس که دکتر بیاد
لِئو: میخوای توهم پیشمــــــ
یونا: من.... من برم ببینم دکتر کجاس خدافظظ*با عجله*
°چند دیقه بعد دکتر میاد°
دکتر: خب تا اینجا که من میبینم مث اینکه یه کم زیادی حرکت کرده
لِئو: اومم چیزه..... دستشویی.... خب خیلی باید میشستمو بلند میشدم دیه.....
دکتر: مگه مدفوع زیاد داشتی؟
لِئو: خب......... یبوسته دیه
دکتر: الان یعنی برطرف شد؟*شک کردن*
لِئو: آره...... اینقد حرکت کردم.... شکمم کار کرد
دکتر: هوممم مشکوک میزنیاا.... به هرحال میتونی بری اما حواست باشه اینقد ورجه وورجه نکنی و بشینی رو تختو استراحت کنی
لِئو: اوهوم باشه دکتر
دکتر: باشه دیه من رفتم توهم حواست باشه دوباره یبوست نگیری*خنده*
لِئو: چیـ.....
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.