𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻♾
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁵⁴
تهیونگ :اوما بزا این دوتا بوزینه عاشق بهم برسن مارو ول کنن!
_________________________________________________________
جیا :بی ادب آدم به خواهرش و پسرخالش میگه بوزینه ؟
هایون : اوما بزار فقط خودم زبونشو میفهمم !
تهیونگ : چیشد خانم زبون نفهم یهو زبون شناس شدن ؟
هایون شمرده شمرده گفت : کیم تهیونگ ... با این ...حرفت ...تیر خلاصو...زدی!
هایون دستانش رو مشت کرد خواست بزنه تو صورت تهیونگ اما با شنیدن صدای مادرش مثل یک گربه گوگولی رفت و نشست یه گوشه ...
جیا :هعی کیم هایون اگه امروز آدم باشی برای فرداشب هماهنگ میکنم تا بیان !
هایون : اوما اصن آدمو از رو دخترت خلق کردن !
تهیونگ :آیگو خنده من از گریه غم انگیز تر است ...
هایون انگشتش رو زیر گردنش کشید به نشانه اینکه خودم میکشمت بی فانوس ...:)
[پرش زمانی به فردا شب]
در این جهان دو پهلو فقط در کنارِ تو
میشود یک عمر آسوده خاطر ماند...
تو تنها دلگرمیِ من در این روزگار سرد
و تاریک هستی...
در کنارِ "تو" در نزدیکیِ "تو"
فارغ از این جهانم...
"تو" برایِ من یک بغل امنیت رامیسازی
"تو" را به سَبکِ شاعرانه در خاطرات
قلبم هک میکنم...
- دوستت دارم صاحبخانه قَلبم! :)
یک مراسم نامزدی کوچک گرفتند ... داشت با حلقه زیبایی که در دستانش بود بازی میکرد...
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻♾
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁵⁴
تهیونگ :اوما بزا این دوتا بوزینه عاشق بهم برسن مارو ول کنن!
_________________________________________________________
جیا :بی ادب آدم به خواهرش و پسرخالش میگه بوزینه ؟
هایون : اوما بزار فقط خودم زبونشو میفهمم !
تهیونگ : چیشد خانم زبون نفهم یهو زبون شناس شدن ؟
هایون شمرده شمرده گفت : کیم تهیونگ ... با این ...حرفت ...تیر خلاصو...زدی!
هایون دستانش رو مشت کرد خواست بزنه تو صورت تهیونگ اما با شنیدن صدای مادرش مثل یک گربه گوگولی رفت و نشست یه گوشه ...
جیا :هعی کیم هایون اگه امروز آدم باشی برای فرداشب هماهنگ میکنم تا بیان !
هایون : اوما اصن آدمو از رو دخترت خلق کردن !
تهیونگ :آیگو خنده من از گریه غم انگیز تر است ...
هایون انگشتش رو زیر گردنش کشید به نشانه اینکه خودم میکشمت بی فانوس ...:)
[پرش زمانی به فردا شب]
در این جهان دو پهلو فقط در کنارِ تو
میشود یک عمر آسوده خاطر ماند...
تو تنها دلگرمیِ من در این روزگار سرد
و تاریک هستی...
در کنارِ "تو" در نزدیکیِ "تو"
فارغ از این جهانم...
"تو" برایِ من یک بغل امنیت رامیسازی
"تو" را به سَبکِ شاعرانه در خاطرات
قلبم هک میکنم...
- دوستت دارم صاحبخانه قَلبم! :)
یک مراسم نامزدی کوچک گرفتند ... داشت با حلقه زیبایی که در دستانش بود بازی میکرد...
۳.۸k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.