ساعت از دو گذشته بیدارم,منتظر تا مرا بخوابانی
ساعت از دو گذشته بیدارم,منتظر تا مرا بخوابانی
چشمهایم هنوز میسوزند,علتش را خودت که میدانی
باز یک روز ترس تنهایی,باز یک شب نشسته کنج اتاق
ساعت خواب و تخت یک نفره,در خیالم چرا نمی مانی؟
در هجوم ستاره ها هرشب,رد پایت هنوز ناپیداست
شعرهایم چرا چرا شده است,چشم هایم همیشه بارانی
نه به مشروبها دلم بند است,نه به سیگار تلخ پابند است
هیچکس جات را نمیگیرد,توی این روزهای بحرانی
سر من درد میکند گیجم,این غرورم کلافه ام کرده
اشکهایی که وقت نشناسند,خفه ام کرده این پشیمانی
دیشب از خواب بوسه جا ماندم,ساعتم را شکستم و امشب
ساعت از دو گذشته بیدارم,منتظر تا مرا بخوابانی
احمد حیدری
چشمهایم هنوز میسوزند,علتش را خودت که میدانی
باز یک روز ترس تنهایی,باز یک شب نشسته کنج اتاق
ساعت خواب و تخت یک نفره,در خیالم چرا نمی مانی؟
در هجوم ستاره ها هرشب,رد پایت هنوز ناپیداست
شعرهایم چرا چرا شده است,چشم هایم همیشه بارانی
نه به مشروبها دلم بند است,نه به سیگار تلخ پابند است
هیچکس جات را نمیگیرد,توی این روزهای بحرانی
سر من درد میکند گیجم,این غرورم کلافه ام کرده
اشکهایی که وقت نشناسند,خفه ام کرده این پشیمانی
دیشب از خواب بوسه جا ماندم,ساعتم را شکستم و امشب
ساعت از دو گذشته بیدارم,منتظر تا مرا بخوابانی
احمد حیدری
۷۲۸
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.