ساعت از دو گذشته بیدارممنتظر تا مرا بخوابانی

ساعت از دو گذشته بیدارم,منتظر تا مرا بخوابانی
چشمهایم هنوز میسوزند,علتش را خودت که میدانی

باز یک روز ترس تنهایی,باز یک شب نشسته کنج اتاق
ساعت خواب و تخت یک نفره,در خیالم چرا نمی مانی؟

در هجوم ستاره ها هرشب,رد پایت هنوز ناپیداست
شعرهایم چرا چرا شده است,چشم هایم همیشه بارانی

نه به مشروبها دلم بند است,نه به سیگار تلخ پابند است
هیچکس جات را نمیگیرد,توی این روزهای بحرانی

سر من درد میکند گیجم,این غرورم کلافه ام کرده
اشکهایی که وقت نشناسند,خفه ام کرده این پشیمانی

دیشب از خواب بوسه جا ماندم,ساعتم را شکستم و امشب
ساعت از دو گذشته بیدارم,منتظر تا مرا بخوابانی

احمد حیدری
دیدگاه ها (۱۰۱)

داشتم از این شهر میرفتمصدایم کردیجا ماندماز کشتی ای که رفت و...

عطرت رادر بیگانگی اطراف که بوئیدمفضا را نگه داشتمتا تنها هوا...

پناهت می دهم.این آغوش به اندازه تمام تنهایی های تو باز است.ب...

شبی دوباره و ای کاش های تکراریفدای چشم قشنگت هنوز بیداری؟بها...

P¹⁸**ویو تینا**ساعت پنج صبح، صدای زنگ ساعت با لحنی ملایم، هر...

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط