گاهی از دلم هیچ صدایی نمیشنوم گاهی حس میکنم مرده

گاهی از دلم هیچ صدایی نمی‌شنوم. گاهی حس می‌کنم مرده.

اگه بتونم دلم رو خوش‌حال کنم، می‌برمش جایی که هم‌دیگه رو می‌دیدیم، می‌شونمش رو به روی پنجره‌ تا لحظه‌ی اومدنت رو ببینه. وقتی داری با لبخند همیشگیت نزدیک می‌شی، محکم می‌گیرمش تا از جا کنده نشه. اون روز واسه‌ی هیچی عجله نمی‌کنم، بهش فرصت می‌دم تا خوب نگات کنه. عطرت رو دوست داره، انقدر اونجا می‌مونم تا تنت رو نفس بکشه.

همیشه وقتی حال دلت خوبه، زمان همراه خوبی نیست. تندتر و تندتر می‌گذره. انگار برای گرفتن چیزایی که دوستشون داری عجله داره.

وقت خداحافظی دیگه دست‌دست نمی‌کنم، می‌دونم چقدر می‌خواد بغلت کنم. می‌دونم وقتی لمست می‌کنم چه تپشی می‌گیره. انقدر توی آغوش می‌گیرمت که صدای قلبت رو بشنوه، که آروم بشه.

می‌دونم که نمی‌تونم زمان رو اون‌جایی که می‌خوام متوقف کنم‌. بعد از آخرین بوسه، ما کنار هم می‌ایستیم و رفتنت رو تماشا می‌کنیم. قدم به قدم. بعد تا صبح به تو فکر می‌کنیم. لحظه به لحظه.

گاهی انقدر از زندگی خالی‌ می‌شم، که هیچ‌کس و هیچ‌چیز جز تو  نمی‌تونه آرومم کنه. نه خوابت، نه خیالت. فقط خودت.

این روزا حواست به کیه که حواست به من نیست؟

 

#پویا_جمشیدی #کافه_رمان
دیدگاه ها (۳)

نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جاری امنه لایقم به دشمنی نه آن ک...

مامانم میگه مرد اونیه که چشمش دنبال زن و بچه مردم نباشه،خوب ...

مادر رنج و پدرخوانده‌ی آوارگی‌امخسته از آنچه که آمد به سر زن...

بسیار سال ها گذشت تا بفهممآن که در خیابان می گرید،از آن که د...

گاهی فکر می کنم😒البته از گاهی بیشتر ها می‌ره البته🥲شما ز یک ...

کپشن خیلی مهم

black flower(p,269)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط