پارت 21
پارت 21
من:مامان چی میگی
مامان: هیچی ولش من میرم
مامان رفت
بابا:بابت چی فکر می کنی بدرد ما نمی خوره
من:اون روز رفتم گفتم شاید بشه اما یکم فکر کردم دیدم اون با ما فرق داره اصلا نمی دونم
بابا:روز اول که مامانتو دیدم مامانت یه ادم بی حجاب بی پروا بودش کع عاشق شادی بود همش می خندید همه می خندوند اما به خانواده ما نمی خورد
خانواده ما حاجی و نظامی خانواده مامانت همه اون ور ابی بروز بودش مامانت بابت من با خانوادهاش در افتاد دعوا گرفت پدرش اسمشو از شناسنامه اش برداشت بابت من حجاب گرفت غرورشو شکوند مادرم همیشه بهش متلک می گفت اون بابت من چی نمی گفت اما گذشت گذشت من با هاش سرد می شدم نمی دونم چرا انگار تکراری بود برام تا تو به دنیا اومدی همه چیز خوب شد بزرگ شدی برای خودت کار پیدا کردی اما بازم نمی دونم چی شد چیکار کردم که مادرت دیگه نمی خندید دیگه شاد نبود همون جوری گذشت تا الان
من:واقعا چرا نگفتی
بابا:حالا می دونی رویا کی میشه
من: رویا چه ربطی داره
بابا:داستانش اینه بشنو رویا دومی مادرته وقتی پدربزرگت مادرتو انداختن بیرون مادرت یه خواهر داشت که سه سال کوچیک تر بود ازش مادرت بعد ازدواج ما دیگه ندیدش اون دوتا خیلی بهم وابسته بودن بعدش هانا که میشه خالت ازدواج می کنه دارای یه دختر که رویا باشه میشه تا چند وقت پیش که مادرت میفهمه که رویا کیه من باهاش چیکار کردم درخواست طلاق میده
من:چی یعنی رویا مامان طلاق
مامان :اره دیگه خسته شدم تو هم دیگه برای خودت مردی شدی از دوباره ازدواج من با خانواده پدرت اشتباه بود شاید اگه من این کار نمی کردم الان خواهرم کنارم بود شاید من بازم شاد ترین ادم جهان بودم شاید
همه مامان با اشک می گفت بابا سرشو گذاشته بود رو میز
بابا: فاطمه
مامان:یادت رفته نه اسم من اناهیتاس یادم نبود حتی اسمم بابت عوض کردام
کامنت و لایک♥و نظر
من:مامان چی میگی
مامان: هیچی ولش من میرم
مامان رفت
بابا:بابت چی فکر می کنی بدرد ما نمی خوره
من:اون روز رفتم گفتم شاید بشه اما یکم فکر کردم دیدم اون با ما فرق داره اصلا نمی دونم
بابا:روز اول که مامانتو دیدم مامانت یه ادم بی حجاب بی پروا بودش کع عاشق شادی بود همش می خندید همه می خندوند اما به خانواده ما نمی خورد
خانواده ما حاجی و نظامی خانواده مامانت همه اون ور ابی بروز بودش مامانت بابت من با خانوادهاش در افتاد دعوا گرفت پدرش اسمشو از شناسنامه اش برداشت بابت من حجاب گرفت غرورشو شکوند مادرم همیشه بهش متلک می گفت اون بابت من چی نمی گفت اما گذشت گذشت من با هاش سرد می شدم نمی دونم چرا انگار تکراری بود برام تا تو به دنیا اومدی همه چیز خوب شد بزرگ شدی برای خودت کار پیدا کردی اما بازم نمی دونم چی شد چیکار کردم که مادرت دیگه نمی خندید دیگه شاد نبود همون جوری گذشت تا الان
من:واقعا چرا نگفتی
بابا:حالا می دونی رویا کی میشه
من: رویا چه ربطی داره
بابا:داستانش اینه بشنو رویا دومی مادرته وقتی پدربزرگت مادرتو انداختن بیرون مادرت یه خواهر داشت که سه سال کوچیک تر بود ازش مادرت بعد ازدواج ما دیگه ندیدش اون دوتا خیلی بهم وابسته بودن بعدش هانا که میشه خالت ازدواج می کنه دارای یه دختر که رویا باشه میشه تا چند وقت پیش که مادرت میفهمه که رویا کیه من باهاش چیکار کردم درخواست طلاق میده
من:چی یعنی رویا مامان طلاق
مامان :اره دیگه خسته شدم تو هم دیگه برای خودت مردی شدی از دوباره ازدواج من با خانواده پدرت اشتباه بود شاید اگه من این کار نمی کردم الان خواهرم کنارم بود شاید من بازم شاد ترین ادم جهان بودم شاید
همه مامان با اشک می گفت بابا سرشو گذاشته بود رو میز
بابا: فاطمه
مامان:یادت رفته نه اسم من اناهیتاس یادم نبود حتی اسمم بابت عوض کردام
کامنت و لایک♥و نظر
۸.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.