وقتی بچشو نمی خواد

وقتی بچشو نمی خواد .....


پارت ششم



پنج سال بعد
پنج سال از به دنیا اومدن می یونگ می گذره توی این پنج سال همه چی واقعاً برای نامجون خوب پیش رفت ولی برای ات نه
اول اینکه مین سو قرار بود خارج از کشور مسابقه بده و خیلی خوب هم مسابقه داد ولی اونجا کتفش مصدوم شد و دیگه نباید زیاد بهش فشار بیاره و تصمیم گرفت همون مربی بمونه
ات توی بوکس خیلی خوب شده بود انقدر زیاد که وقتی با مین سو مبارزه می کرد مین سو می باخت و اما قسمت اصلی ماجرا دختر پنج سالش سرطان گرفته بود و باید درمان میشد اما برای درمان نیاز به امضای پدرش بود هرچی هم می گفتن پدرش نیست قبول نمی کردن و ولی یک سال بود که پسرا تو آلمان بودن تازه هر وقت هم اومدن به همین راحتی ها نمی تونستن ببیننشون
با صدای زنگ تلفنش از آشپزخونه اومد بیرون
ات:الو
مین سو: سریع وسایل رو جمع کنید امشب میریم سئول
ات:براچی؟!
مین سو: امشب گروه بی تی اس میان سئول کمپانی هم میخواد تست بگیره براشون بادیگارد پیدا کنه من و تو میریم تست می‌دیم
ات:باشه الان لباسارو جمع می کنم
ات:می یونگ
می یونگ:بله
ات:حدس بزن کجا می‌خوایم بریم؟؟
می یونگ: نمی دونم ....کجا ؟!
ات:می‌خوایم بریم سئول
می یونگ: آخجوننن
ات:من قربون ذوق کردنت برم فرشته ی من ......بیا بریم وسایلتو جمع کنیم
یک ساعت بعد
جمع کردن وسایل تموم شد نشسته بودی منتظر مین سو بودی که می یونگ اومد یه بلیز و دامن پوشیده بود دامنش صورتی بود
دیدگاه ها (۲۲)

وقتی بچشو نمی خواد....پارت هفتم می یونگ:مامان میشه موهامو بب...

وقتی بچشو نمی خواد ....پارت هشتم مین سو: نمی‌دونم بیا بریم ب...

وقتی بچشو نمی‌خواد....پارت پنجم سه ماه بعدات: بخواب دیگه (حا...

وقتی بچشو نمی خواد.....پارت چهارم مین سو: باشه حالا نمی‌خواد...

رمان عشق و نفرت پارت۶جونگ کوک : بریم بخوابیم بچه ها بیاین دا...

p¹//فلش بک چندسال قبل//" ات + یونگی _ "+ مامانننننن م: هوم+...

game of love and hate(part 19)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط