*Danc in the sunset*PT19
*ا/ت ویو*
*پرش زمانی عصر ساعت4*
مشتریام کم شده بودن.بای خودم یه قهوه درست کردمو رفتم بیرون از کافم و روی یه میزو صندلی که جلوی کافه گذاشته بودم نشستم و سیگارمو روشن کردم...همینجوری که سیگار میکشیدم به دورو برم نگاه میکردم با اینکه افتاب توی اسمون بود هوا سرد بود.قهومو خوردمو رفتم توی کافه هوا داشت سرد تر میشد.رفتم طبقه ی بالاو سوییشرتمو اوردم برای خودم پوشیدمو همینجوری روی صندل پشت پیشخوان نشسته بودم که دالمی رو دیدم
+او سلام
دالمی:سلام ا/ت
+خوش گذشت؟
دالمی:اره خوب بود
+لی خیلی طولان نبود؟
دالمی:چون یخورده جاهاو مجبور شدم بشینم
+اهان پس که این...
دالمی:عا...عاایییی
+خو..خوبی
دالمی:د.دلمم.دردر دارم
+چ.چی صبر کن نکنه...
دالمی:اره بچه داره بدنیا میاد
با دو رفتم بیرون. تو که جایی ندارم پس دالمی رو نشوندم روی یکی از صندلی هایی که جلوی کافه بود
+دالمی شی نفس عمیق بکش.
دالمی:عاییییی درد دارممممم
+میدونم نفس عمیق بکش باشه.
سوییشرتمو در واردم و انداختم پشت دالمی چون هوا سر بود و لباس اون خیلی گرم نبود
دالمی:اههههه درد دارممممم
+دست منو بگیر و نفس عمیق بکش باشه
تلاش کردم دستو پامو گم نکنم.
+دالم میدونم درد داری ولی شوهرت کجاست؟
دالمی:اامروز...گفت میره...سر کار...و تا دیر...وقت نیستت
+ایشش.مبایلم زنگ خورد تهیونگ بود.
+ا..لوو تهیونگ
-ا/ت چی شده؟
+کجایی؟
-نزدیک کافه چطور
+دالمی همون خانومه که صبح دیدیش
-خب...
+ داره زایمان میکنه
-اوکی الان خودمو میرسونم
تلفنو قطع کردم. پشت دالم رو ماساژ میدادم دستمو فشار میداد
دالمی:درد دارههه
+دالمی خودتو نگه ندار تا جایی که میتونی داد بزن
دالمی:درد دارممممم عاییییییی اهههههههه....اخخخخخ درد دارممممم
+میدونم الان تهیونگ میاد
دالمی:اخییییی درد دارمممم ا/تتت یکاری بکنننننن
نمیدونستم باید چیکار کنم که یه بنز مشکی جلوی کافه وایساد تهیونگ بود
-ا/ت.
+ته بدو
+دالمی میخوایم بریم بیمارستان ولی باید تا دم ماشینو باهامو بیای
دالمی:با.شه
دالمی رو با کمک همدیگه رسوندیم تا دم ماشین و سوار ماشینش کردیم نشستم عقب.
+تهیونگ با بشترین سرعتی که میتونی برون سمت بیمارستان
-ب.باشه
+دالمی شی نفس عمیق بکش...
دالمی:(نفس)
+عا اره خودشه افرین...نفس...عالیه
با سرعتی که تهیونگ میرفت حدود یک ربع کلا توی راه بودیم وقتی رسیدیم.تهیونگ از ماشین پیاده شدو رفت توی بیمارستان بعد چند مین با چندتا پرستار برگشت
دالمی رو گذاشتن ری برانکارد و بردنش ماهم رفتیم توی بیمارستانو توی راه و وایساده بودیم.نفس نفس میزدم
-یا خیلی ترسناک بود
+اهوم...ترسناک واضطراری...وایسا به شوهرش زنگ بزنم
-اهوم
مبایلمو در اوردمو دنبال اسم اقای نام گشتم زنگ زدمو بعد جند مین بهم جواب داد
نام:او ا/ت شی کاری داشتی؟
+اره.ببین حول نکن.دالمی امرو صبح رفت قدم بزنه حدود یک ساعت پیش برگشت.داشت با من حرف میزد که کیسه ی ابش پاره شدو زایمانش ششروع شد منم با یکی از دوستام اوردمش بیمارستان.توهم زود بیا
نام:کدوم بیمارستان؟
+بیمارستان(...)
قطع کردمو برگشتم سمت تهیونگ و گفتم
+با این تفاسیر ترجیه میدم از پرورشگاه بچه بردارم تا خودم درستش کنم
-ولی فک کردم قراره باهم درستش کنیم.
+بیا برو گمشو...من از پروشگاه برمیدارم
-(خنده)
+نه این که بترسما.ببین میترسم لی خب اون موقع حداقل یدونه بچه ی یتیم هم که شده خانواده دار میشه
-(لبخند)
داشتیم حرف میزدیم که بالاخره اقای نام رسید
نام:کجاست؟
+توی اتاق زایمان.برو فرم پر کنو بعدشم لباس بگیر برو تو دیگه
نام:ممنون ا/ت شی
+خواهش میکنم
+فعلا
با تهیونگ از بیمارستان رفتیم بیرونو سوار مشین شدیم توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد.بعد حدود نیم ساعت رسیدیم دم کافه.وقتی چشمم به جمعیت خورد پشمام ریخت
+تهیونگ بلدی قهوه درست کنی؟
-اهوم توی دوران کاراموزم توی کفه کار میکردم
+میشه بیای کمکم خیلی زیادن
-حتما
ماشینو پارک کردیمو رفتیم توی کافه پیشندمو بستم و یه پیشبند ازافه هم داشتم به تهیونگ دادم
-خب خب...من بابات تاخیر معذرت میخوام یه مشکل اضطراری پیش اومده بود اما الان ممنون میشم به صف وایسید و دونه دونه سفارشاتون رو بگید(تن صدای بالا)
دونه دونه سفارشارو میگرفتیم و درست میکردیم.همینجوری تا ساعت هفت بدو بدو بودیم که تقریبا خلوت شد.طبقه ی پایین روی کفش رو یه فرش انداخته بودم و کلی بالشت و همینطور بدونه کاناپه ی شنی.دمپایی هامو در اوردمو ولو شدم کف زمین روی بالشتا تهیونگ هم همینطور.که یه صدای اشنا به گوشم خورد
*پرش زمانی عصر ساعت4*
مشتریام کم شده بودن.بای خودم یه قهوه درست کردمو رفتم بیرون از کافم و روی یه میزو صندلی که جلوی کافه گذاشته بودم نشستم و سیگارمو روشن کردم...همینجوری که سیگار میکشیدم به دورو برم نگاه میکردم با اینکه افتاب توی اسمون بود هوا سرد بود.قهومو خوردمو رفتم توی کافه هوا داشت سرد تر میشد.رفتم طبقه ی بالاو سوییشرتمو اوردم برای خودم پوشیدمو همینجوری روی صندل پشت پیشخوان نشسته بودم که دالمی رو دیدم
+او سلام
دالمی:سلام ا/ت
+خوش گذشت؟
دالمی:اره خوب بود
+لی خیلی طولان نبود؟
دالمی:چون یخورده جاهاو مجبور شدم بشینم
+اهان پس که این...
دالمی:عا...عاایییی
+خو..خوبی
دالمی:د.دلمم.دردر دارم
+چ.چی صبر کن نکنه...
دالمی:اره بچه داره بدنیا میاد
با دو رفتم بیرون. تو که جایی ندارم پس دالمی رو نشوندم روی یکی از صندلی هایی که جلوی کافه بود
+دالمی شی نفس عمیق بکش.
دالمی:عاییییی درد دارممممم
+میدونم نفس عمیق بکش باشه.
سوییشرتمو در واردم و انداختم پشت دالمی چون هوا سر بود و لباس اون خیلی گرم نبود
دالمی:اههههه درد دارممممم
+دست منو بگیر و نفس عمیق بکش باشه
تلاش کردم دستو پامو گم نکنم.
+دالم میدونم درد داری ولی شوهرت کجاست؟
دالمی:اامروز...گفت میره...سر کار...و تا دیر...وقت نیستت
+ایشش.مبایلم زنگ خورد تهیونگ بود.
+ا..لوو تهیونگ
-ا/ت چی شده؟
+کجایی؟
-نزدیک کافه چطور
+دالمی همون خانومه که صبح دیدیش
-خب...
+ داره زایمان میکنه
-اوکی الان خودمو میرسونم
تلفنو قطع کردم. پشت دالم رو ماساژ میدادم دستمو فشار میداد
دالمی:درد دارههه
+دالمی خودتو نگه ندار تا جایی که میتونی داد بزن
دالمی:درد دارممممم عاییییییی اهههههههه....اخخخخخ درد دارممممم
+میدونم الان تهیونگ میاد
دالمی:اخییییی درد دارمممم ا/تتت یکاری بکنننننن
نمیدونستم باید چیکار کنم که یه بنز مشکی جلوی کافه وایساد تهیونگ بود
-ا/ت.
+ته بدو
+دالمی میخوایم بریم بیمارستان ولی باید تا دم ماشینو باهامو بیای
دالمی:با.شه
دالمی رو با کمک همدیگه رسوندیم تا دم ماشین و سوار ماشینش کردیم نشستم عقب.
+تهیونگ با بشترین سرعتی که میتونی برون سمت بیمارستان
-ب.باشه
+دالمی شی نفس عمیق بکش...
دالمی:(نفس)
+عا اره خودشه افرین...نفس...عالیه
با سرعتی که تهیونگ میرفت حدود یک ربع کلا توی راه بودیم وقتی رسیدیم.تهیونگ از ماشین پیاده شدو رفت توی بیمارستان بعد چند مین با چندتا پرستار برگشت
دالمی رو گذاشتن ری برانکارد و بردنش ماهم رفتیم توی بیمارستانو توی راه و وایساده بودیم.نفس نفس میزدم
-یا خیلی ترسناک بود
+اهوم...ترسناک واضطراری...وایسا به شوهرش زنگ بزنم
-اهوم
مبایلمو در اوردمو دنبال اسم اقای نام گشتم زنگ زدمو بعد جند مین بهم جواب داد
نام:او ا/ت شی کاری داشتی؟
+اره.ببین حول نکن.دالمی امرو صبح رفت قدم بزنه حدود یک ساعت پیش برگشت.داشت با من حرف میزد که کیسه ی ابش پاره شدو زایمانش ششروع شد منم با یکی از دوستام اوردمش بیمارستان.توهم زود بیا
نام:کدوم بیمارستان؟
+بیمارستان(...)
قطع کردمو برگشتم سمت تهیونگ و گفتم
+با این تفاسیر ترجیه میدم از پرورشگاه بچه بردارم تا خودم درستش کنم
-ولی فک کردم قراره باهم درستش کنیم.
+بیا برو گمشو...من از پروشگاه برمیدارم
-(خنده)
+نه این که بترسما.ببین میترسم لی خب اون موقع حداقل یدونه بچه ی یتیم هم که شده خانواده دار میشه
-(لبخند)
داشتیم حرف میزدیم که بالاخره اقای نام رسید
نام:کجاست؟
+توی اتاق زایمان.برو فرم پر کنو بعدشم لباس بگیر برو تو دیگه
نام:ممنون ا/ت شی
+خواهش میکنم
+فعلا
با تهیونگ از بیمارستان رفتیم بیرونو سوار مشین شدیم توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد.بعد حدود نیم ساعت رسیدیم دم کافه.وقتی چشمم به جمعیت خورد پشمام ریخت
+تهیونگ بلدی قهوه درست کنی؟
-اهوم توی دوران کاراموزم توی کفه کار میکردم
+میشه بیای کمکم خیلی زیادن
-حتما
ماشینو پارک کردیمو رفتیم توی کافه پیشندمو بستم و یه پیشبند ازافه هم داشتم به تهیونگ دادم
-خب خب...من بابات تاخیر معذرت میخوام یه مشکل اضطراری پیش اومده بود اما الان ممنون میشم به صف وایسید و دونه دونه سفارشاتون رو بگید(تن صدای بالا)
دونه دونه سفارشارو میگرفتیم و درست میکردیم.همینجوری تا ساعت هفت بدو بدو بودیم که تقریبا خلوت شد.طبقه ی پایین روی کفش رو یه فرش انداخته بودم و کلی بالشت و همینطور بدونه کاناپه ی شنی.دمپایی هامو در اوردمو ولو شدم کف زمین روی بالشتا تهیونگ هم همینطور.که یه صدای اشنا به گوشم خورد
۸.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.