فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت ۱۰
+پاهام سست شد داشتم میوفتادم زمین که از کمر منو گرفت ....لباسم یکم رفت بالا و کبودی شکمم دیده شد.....خودمو سریع از بغلش کشیدم بیرون....
_این کبودی ها چیه؟ با حالت نگران و ترسیده
+با دستم لباسم و کشیدم پایین و با یه خنده ی مصنوعی گفتم هیچی نیست....
_نه بگو چرا اینجوری شدی!(باحالت داد)
+بغص گردم و گفتم مال اون ضربه های تو عه
_جدی؟؟(با حالت نگران)
+بغض کرده بودم گفتم آره
_ب....ببخشید....
+اشک توی چشمام جمع شد سرم و پایین انداختم یه قطره اشک از چشمام افتاد روی دستم.....
_گریه میکنی؟
+نه
_ببینمت....
+......
_گفتم ببینمت
+بعد این حرفم سرم و اوردم چیه؟
_چرا گریه میکنی؟
+هیچی....از آشپزخونه میخواستم برم بیرون که دستم و گرفت....
_فکر کنم خیلی درد داشته اون ضربه هایی که به شکمت زدم......ببخشید
+گریه هام شدت بیشتری گرفت دستم و گذاشتم روی چشمام فهمیدم که بغلم کرده....تو گوشم زمزمه کرد
_گریه نکن وقتی گریه میکنی انگار دارن جون منو میگیرن.....
+دستام و از روی چشمام برداشتم و نگاهش کردم اشکام و از روی صورتم پاک کرد .....محکم بغلش کردم....
دوست دارم....روی پام از دیشب بخاطر ضربه ها کبود شده بود....
گریه هام و تموم کردم که منو یهو براید استایل بغلش کرد و گزاشت روی مبل....
روی پام و دید که کبود شده....
_این دیگه چیه؟
+اینا مال دیشب...
دستش و گذاشت روی پام که از درد یه داد بلند کشیدم
_هم خندید هم تعجب کرد چقدر صدات بلنده
+خجالت کشیدم و گونه هام سرخ شد...ببخشید
_میخنده و میگه اشکالی نداره
+ولی درد میکنه....
_ببخشید که دیشب بهت فشار اوردم....
+اشکال نداره....
_یه قیافه ی ناراحت به خودش گرفت و بغض کرد....ب...ببخشید ....
+وای وای ببینش .....محکم بغلش کردم ...شبیه یه پسر کوچولو شدی:)
_اشک هارو پاک کرد و گفت من کوچولو نیستم....
+با لبخند باشه باشه ....دیگه گریه نکن باشه!
_باشه....
+من گشنمه چی میخوری درست کنم؟
_نه تو نه....
+چرا؟
_حالت بده....
+نه من حالم خوبه
_همین که گفتم .....من غذا رو درست میکنم
+با لبخند گفتم چشم استاد
_دیگه بهم نگو استاد باشه!
+چشم
_پس من رفتم غذا رو آماده کنم
+یه لحظه وایسا....
رفتم جلو روی نوک پاهام وایسادم .....
حاجی جر خوردممممم
خیلی زیاد نوشتم
پارت ۱۰
+پاهام سست شد داشتم میوفتادم زمین که از کمر منو گرفت ....لباسم یکم رفت بالا و کبودی شکمم دیده شد.....خودمو سریع از بغلش کشیدم بیرون....
_این کبودی ها چیه؟ با حالت نگران و ترسیده
+با دستم لباسم و کشیدم پایین و با یه خنده ی مصنوعی گفتم هیچی نیست....
_نه بگو چرا اینجوری شدی!(باحالت داد)
+بغص گردم و گفتم مال اون ضربه های تو عه
_جدی؟؟(با حالت نگران)
+بغض کرده بودم گفتم آره
_ب....ببخشید....
+اشک توی چشمام جمع شد سرم و پایین انداختم یه قطره اشک از چشمام افتاد روی دستم.....
_گریه میکنی؟
+نه
_ببینمت....
+......
_گفتم ببینمت
+بعد این حرفم سرم و اوردم چیه؟
_چرا گریه میکنی؟
+هیچی....از آشپزخونه میخواستم برم بیرون که دستم و گرفت....
_فکر کنم خیلی درد داشته اون ضربه هایی که به شکمت زدم......ببخشید
+گریه هام شدت بیشتری گرفت دستم و گذاشتم روی چشمام فهمیدم که بغلم کرده....تو گوشم زمزمه کرد
_گریه نکن وقتی گریه میکنی انگار دارن جون منو میگیرن.....
+دستام و از روی چشمام برداشتم و نگاهش کردم اشکام و از روی صورتم پاک کرد .....محکم بغلش کردم....
دوست دارم....روی پام از دیشب بخاطر ضربه ها کبود شده بود....
گریه هام و تموم کردم که منو یهو براید استایل بغلش کرد و گزاشت روی مبل....
روی پام و دید که کبود شده....
_این دیگه چیه؟
+اینا مال دیشب...
دستش و گذاشت روی پام که از درد یه داد بلند کشیدم
_هم خندید هم تعجب کرد چقدر صدات بلنده
+خجالت کشیدم و گونه هام سرخ شد...ببخشید
_میخنده و میگه اشکالی نداره
+ولی درد میکنه....
_ببخشید که دیشب بهت فشار اوردم....
+اشکال نداره....
_یه قیافه ی ناراحت به خودش گرفت و بغض کرد....ب...ببخشید ....
+وای وای ببینش .....محکم بغلش کردم ...شبیه یه پسر کوچولو شدی:)
_اشک هارو پاک کرد و گفت من کوچولو نیستم....
+با لبخند باشه باشه ....دیگه گریه نکن باشه!
_باشه....
+من گشنمه چی میخوری درست کنم؟
_نه تو نه....
+چرا؟
_حالت بده....
+نه من حالم خوبه
_همین که گفتم .....من غذا رو درست میکنم
+با لبخند گفتم چشم استاد
_دیگه بهم نگو استاد باشه!
+چشم
_پس من رفتم غذا رو آماده کنم
+یه لحظه وایسا....
رفتم جلو روی نوک پاهام وایسادم .....
حاجی جر خوردممممم
خیلی زیاد نوشتم
۱۵.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.