پارت ۶۸
پارت ۶۸
تا اینجا کارتون خوب بوده و تونستید تقریبا با ترانه دوست بشین پس نزدیکی با پدرش نمیتونه زیاد سخت باشه .
اول باید شماره پدرش رو گیر بیارید بدون اینکه بفهمه و بعد به یاشار میدید و بقیه اش با یاشاره .
یاشار باید با پدرش حرف بزنه و قانعش کنه که میخواد باهاش همکاری کنه و شما دو تا هم طبق نقشه قربانی های این همکاری اید ؟
من : چطوری ؟
سرهنگ : یاشار با فروختن شما به اون ...
یاشار با صدای تقریبا بلند : ولی این نقشه نمیتونه عمل شه اگه اتفاقی واسشون بیفته چی ؟
سرهنگ : پس آمادگی های جسمانی و مهارت های رزمی که قبل از شروع ماموریت بهشون آموختی به درد چی میخورن ؟
یاشار برگشت و نگاهی نامطمئن به من انداخت و بعدش نگاهی به آیدا انداخت : اما این شوخی نیست .
سرهنگ : اگه نمیتونی ماموریت رو ادامه بدی باید همین الان بگی تا نیروی جایگزین واست پیدا کنم .
یاشار : به یه شرط قبول میکنم که این کار رو بکنم .
سرهنگ منتظر نگاش کرد و یاشار ادامه داد : باید خودمم باهاشون برم .
هر جا که میرن !
سرهنگ : چجوری میخوای اینو به کاویانی بگی ؟
یاشار : یه راه واسش پیدا میکنم .
سرهنگ : اگه نقشه خراب بشه مقصر تویی .
یاشار سرش رو تکون داد .
من و آیدا با تعجب به یاشار و مکالمه اش با سرهنگ نگاه کردیم .
چطوری تونست دستور رو نادیده بگیره و همه چی رو طبق خواسته خودش پیش ببره .
سرهنگ : تا همینجاش ماموریت رو پیش ببرید بقیش رو بعدا هماهنگ میکنیم .
مراقب باشید شکست نخوردید خیلی وقته منتظر همچین ماموریتی بودیم و شکست رو نمیتونم قبول کنم میدونید که چی میگم .
سرم رو تکون دادم و گفتم : تمام تلاشم رو میکنم .
آیدا : منم تلاشم رو میکنم تا از شکست خوردن جلوگیری کنم .
لبخندی زد و از کافی شاپ خارج شد .
یاشار : چرا قبول کردید ؟
من : ما تو ماموریت هستیم و نمیتونیم از دستور سرهنگ سرپیچی کنیم .
یاشار : شما که هنوز وارد نیروی انتظامی نشدید .
آیدا : به هر حال دیگه کار از کار گذشته .
یاشار : باید یه راهی پیدا کنم .
شما هم اگه فکری داشتید بگید .
من : مگه من نامزد تو معرفی نشدم ؟
یاشار به فکر فرو رفت و گفت : نمیدونم چی تو ذهنش میگذره حتما واسه این مشکلم یه راه حل داره .
آیدا : بهتر نیست بریم خونه و درباره جزئیات بیشتر صحبت کنیم ؟
یاشار : موافقم بریم .
رفتیم خونه و بعد از عوض کردن لباسا دور هم جمع شدیم و یاشار یه نقشه رو جلومون گذاشت .
من : نقشه چیه ؟
یاشار نگاهی به من انداخت : خونه کاویانی .
یه نقطه رو نشون داد و گفت : ما باید از طریق پنجره ابن اتاق وارد خونه بشیم و بعدش وارد اتاق کاویانی .
من : دنبال چیز خاصی میگردیم ؟
...
تا اینجا کارتون خوب بوده و تونستید تقریبا با ترانه دوست بشین پس نزدیکی با پدرش نمیتونه زیاد سخت باشه .
اول باید شماره پدرش رو گیر بیارید بدون اینکه بفهمه و بعد به یاشار میدید و بقیه اش با یاشاره .
یاشار باید با پدرش حرف بزنه و قانعش کنه که میخواد باهاش همکاری کنه و شما دو تا هم طبق نقشه قربانی های این همکاری اید ؟
من : چطوری ؟
سرهنگ : یاشار با فروختن شما به اون ...
یاشار با صدای تقریبا بلند : ولی این نقشه نمیتونه عمل شه اگه اتفاقی واسشون بیفته چی ؟
سرهنگ : پس آمادگی های جسمانی و مهارت های رزمی که قبل از شروع ماموریت بهشون آموختی به درد چی میخورن ؟
یاشار برگشت و نگاهی نامطمئن به من انداخت و بعدش نگاهی به آیدا انداخت : اما این شوخی نیست .
سرهنگ : اگه نمیتونی ماموریت رو ادامه بدی باید همین الان بگی تا نیروی جایگزین واست پیدا کنم .
یاشار : به یه شرط قبول میکنم که این کار رو بکنم .
سرهنگ منتظر نگاش کرد و یاشار ادامه داد : باید خودمم باهاشون برم .
هر جا که میرن !
سرهنگ : چجوری میخوای اینو به کاویانی بگی ؟
یاشار : یه راه واسش پیدا میکنم .
سرهنگ : اگه نقشه خراب بشه مقصر تویی .
یاشار سرش رو تکون داد .
من و آیدا با تعجب به یاشار و مکالمه اش با سرهنگ نگاه کردیم .
چطوری تونست دستور رو نادیده بگیره و همه چی رو طبق خواسته خودش پیش ببره .
سرهنگ : تا همینجاش ماموریت رو پیش ببرید بقیش رو بعدا هماهنگ میکنیم .
مراقب باشید شکست نخوردید خیلی وقته منتظر همچین ماموریتی بودیم و شکست رو نمیتونم قبول کنم میدونید که چی میگم .
سرم رو تکون دادم و گفتم : تمام تلاشم رو میکنم .
آیدا : منم تلاشم رو میکنم تا از شکست خوردن جلوگیری کنم .
لبخندی زد و از کافی شاپ خارج شد .
یاشار : چرا قبول کردید ؟
من : ما تو ماموریت هستیم و نمیتونیم از دستور سرهنگ سرپیچی کنیم .
یاشار : شما که هنوز وارد نیروی انتظامی نشدید .
آیدا : به هر حال دیگه کار از کار گذشته .
یاشار : باید یه راهی پیدا کنم .
شما هم اگه فکری داشتید بگید .
من : مگه من نامزد تو معرفی نشدم ؟
یاشار به فکر فرو رفت و گفت : نمیدونم چی تو ذهنش میگذره حتما واسه این مشکلم یه راه حل داره .
آیدا : بهتر نیست بریم خونه و درباره جزئیات بیشتر صحبت کنیم ؟
یاشار : موافقم بریم .
رفتیم خونه و بعد از عوض کردن لباسا دور هم جمع شدیم و یاشار یه نقشه رو جلومون گذاشت .
من : نقشه چیه ؟
یاشار نگاهی به من انداخت : خونه کاویانی .
یه نقطه رو نشون داد و گفت : ما باید از طریق پنجره ابن اتاق وارد خونه بشیم و بعدش وارد اتاق کاویانی .
من : دنبال چیز خاصی میگردیم ؟
...
۵۴.۵k
۰۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.