پارت ۶۹
پارت ۶۹
من : دنبال چیز خاصی میگردیم ؟
یاشار : گاوصندوق و هر چیزی که نشون بده کاویانی واقعا چیکاره اس .
آیدا : اینو میتونی بسپاری به من و دریا ولی بدون اینکه از پنجره هم بریم میتونیم اینکارو بکنیم .
ما با ترانه دوستیم پس ورود به خونش نباید سخت باشه .
یاشار : نمیشه ریسکش بالاس .
من : من بلدم رمز گاوصندوق رو هک کنم .
یاشار : خوبه پس میتونم اینو بسپارم به شماها .
آیدا : کی اقدام کنیم ؟
یاشار : فعلا وقتش نیست رو نقشه اول تمرکز کنید و شماره کاویانی رو برام گیر بیارید .
من : اگه گاوصندوق خالی بود یا چیزی که میخوایم توش نبود باید چیکار کنیم ؟
یاشار : امیدوارم اینجوری نباشه .
آیدا : ما امروز میریم با ترانه بیرون .
یاشار : مواظب باشید نمیخوام دوباره اون اتفاق بیوفته .
من : تمام تلاشم رو میکنم .
یاشار : ناهار چی داریم ؟
آیدا : چی درست کنیم ؟
یاشار چشاش شیطون شد و نگاهی به من و آیدا انداخت و گفت : ینی هر چی بگم میتونید درست کنید ؟
من : مگه چی میخوای که اونجوری نگاه میکنی .
یاشار صاف نشست و لبخند ژکوندی زد و گفت : اومم خوب هر چند میدونم امکان نداره بنونید درست کنید اما ...
مکث کرد و ادامه داد : قورمه سبزی .
من و آیدا نگاهی به هم انداختیم و من بلند گفتم : آخه قرمه سبزی که نمیشه الان پخت اینجوری جا نمیوفته .
یاشار : مطمئن بودم نمیتونید درست کنید .
من : درست میکنم ولی باید تا عصر واسه خوردنش صبر کنی .
یاشار : قبوله .
من : سبزی خورد کرده داری یا نه ؟
یاشار سرش رو خاروند و گفت : نمیدونم به الهام گفتم هر چیزی که نیازه رو واسمون بیاره .
من : الهام ؟
یاشار : آره
آیدا : دریا پاشو ببینم موادش هست یا نه .
همه جا رو بررسی کردیم و همه موادش بود .
آیدا : این الهامه کیه ؟
من : نمیدونم .
آیدا : ینی دوست دخترشه .
من : نمیدونم نظری ندارم .
قورمه سبزی رو آماده کردیم و منتظر جا افتادنش شدیم .
منم تو این فاصله رفتم و دوش گرفتم .
یاشار : چرا آماده نشده این من گشنمه .
آیدا : برنج آماده اس واسه خورشم یه نیم ساعت دیگه باید صبر کنی .
یاشار : ینی الان هیچی نیست من بخورم .
در یخچال رو باز کردم و سیب و برداشتم تو هوا واسش انداختم که خورد تو دماغش .
دستاش رو گذاشت رو دماغش و گفت : چیکار میکنی ؟
من : دادم بخوری دیگه ؟
یاشار سیب رو برداشت و نگاهی بهش انداخت و گفت : نمیشه اشتهام بهم میخوره .
آیدا : پس برو منتظر آماده شدن غذا شو صدات میزنیم .
نگاهی به من انداخت و بعدش راهش و کشید و رفت.
غذا که آماده شد میز رو آماده کردیم و صداش زدیم اما هر چی صداش زدیم نیومد.
آیدا : دریا برو صداش بزن شاید خوابیده یا شاید نشنیده .
من : خودت چرا نمیری ؟
آیدا : من میخوام میز رو آماده کنم .
از پله ها بالا رفتم و صداش زدم : یاشاااااار ؟
...
من : دنبال چیز خاصی میگردیم ؟
یاشار : گاوصندوق و هر چیزی که نشون بده کاویانی واقعا چیکاره اس .
آیدا : اینو میتونی بسپاری به من و دریا ولی بدون اینکه از پنجره هم بریم میتونیم اینکارو بکنیم .
ما با ترانه دوستیم پس ورود به خونش نباید سخت باشه .
یاشار : نمیشه ریسکش بالاس .
من : من بلدم رمز گاوصندوق رو هک کنم .
یاشار : خوبه پس میتونم اینو بسپارم به شماها .
آیدا : کی اقدام کنیم ؟
یاشار : فعلا وقتش نیست رو نقشه اول تمرکز کنید و شماره کاویانی رو برام گیر بیارید .
من : اگه گاوصندوق خالی بود یا چیزی که میخوایم توش نبود باید چیکار کنیم ؟
یاشار : امیدوارم اینجوری نباشه .
آیدا : ما امروز میریم با ترانه بیرون .
یاشار : مواظب باشید نمیخوام دوباره اون اتفاق بیوفته .
من : تمام تلاشم رو میکنم .
یاشار : ناهار چی داریم ؟
آیدا : چی درست کنیم ؟
یاشار چشاش شیطون شد و نگاهی به من و آیدا انداخت و گفت : ینی هر چی بگم میتونید درست کنید ؟
من : مگه چی میخوای که اونجوری نگاه میکنی .
یاشار صاف نشست و لبخند ژکوندی زد و گفت : اومم خوب هر چند میدونم امکان نداره بنونید درست کنید اما ...
مکث کرد و ادامه داد : قورمه سبزی .
من و آیدا نگاهی به هم انداختیم و من بلند گفتم : آخه قرمه سبزی که نمیشه الان پخت اینجوری جا نمیوفته .
یاشار : مطمئن بودم نمیتونید درست کنید .
من : درست میکنم ولی باید تا عصر واسه خوردنش صبر کنی .
یاشار : قبوله .
من : سبزی خورد کرده داری یا نه ؟
یاشار سرش رو خاروند و گفت : نمیدونم به الهام گفتم هر چیزی که نیازه رو واسمون بیاره .
من : الهام ؟
یاشار : آره
آیدا : دریا پاشو ببینم موادش هست یا نه .
همه جا رو بررسی کردیم و همه موادش بود .
آیدا : این الهامه کیه ؟
من : نمیدونم .
آیدا : ینی دوست دخترشه .
من : نمیدونم نظری ندارم .
قورمه سبزی رو آماده کردیم و منتظر جا افتادنش شدیم .
منم تو این فاصله رفتم و دوش گرفتم .
یاشار : چرا آماده نشده این من گشنمه .
آیدا : برنج آماده اس واسه خورشم یه نیم ساعت دیگه باید صبر کنی .
یاشار : ینی الان هیچی نیست من بخورم .
در یخچال رو باز کردم و سیب و برداشتم تو هوا واسش انداختم که خورد تو دماغش .
دستاش رو گذاشت رو دماغش و گفت : چیکار میکنی ؟
من : دادم بخوری دیگه ؟
یاشار سیب رو برداشت و نگاهی بهش انداخت و گفت : نمیشه اشتهام بهم میخوره .
آیدا : پس برو منتظر آماده شدن غذا شو صدات میزنیم .
نگاهی به من انداخت و بعدش راهش و کشید و رفت.
غذا که آماده شد میز رو آماده کردیم و صداش زدیم اما هر چی صداش زدیم نیومد.
آیدا : دریا برو صداش بزن شاید خوابیده یا شاید نشنیده .
من : خودت چرا نمیری ؟
آیدا : من میخوام میز رو آماده کنم .
از پله ها بالا رفتم و صداش زدم : یاشاااااار ؟
...
۴۷.۲k
۰۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.