قلب سیاه pt44
قلب سیاه pt44
گردن هر دوی او ها به طرف لیا چرخید. جیمین صاف ایستاد و لیا فاصله شون رو کمتر کرد تا پرونده های متعد روی میز رو سریع بررسی کنه
+تا الان به کدومشون اعتراف کرده؟
~هیچکدوم، منتظر وکیل شدم
جیمین و لیا جوری درباره ی مرد حرف می زدن که انگار
همونجا ننشسته بود. جدیت حتی یک ثانیه هم صورت جیمین رو رها نمی کرد و دست های لیا از شدت خشمی که درونش بود می لرزیدن . بعد ورق زدن صفحات مختلف پرونده اون رو دوباره روی میز انداخت و گفت :
+بذار روشنت کنم که نه وکیلت، و نه هیچ کس دیگ ای نمیتونه کمکت کنه. دو ساله که درباره ی بیماریم میدونی سرگرد ...من هیچی برای از دست دادن ندارم
نفرت از تک تک کلمات لیا چکه می کرد و چهره ی بی روحش تصویر سردتری ازش ساخته بود
+اگه قانون هم به خوبی مجازاتت نکنه، من انجامش میدم
سرگرد مین درست به چش های لیت زل زده بود و اون قدری
مهارت داشت که بفهمه هیچ بلوفی توی حرفهاش نیست
دختری که سال ها تعلیمش داده بود اما همیشه می دونست یک روز مقابلش قرار می گیره
تمام مدت احساس گناه وجودش رو می خورد، اما مقام و طمع همیشه پررنگ تر بودن که وادارش می کردن به جنایت رو بیاره. از چند ساعت قبل که بازداشت شده بود، مدام از خودش می پرسید که ارزشش رو داشت؟ جواب یک چیزی بین نه و آره بود. لبخند صادقانه ای زد و گفت
@ این نفرت... فقط از عشق زیاد ساخته میشه
اخم لیا برای لحظه ای شل شد اما بعد شدیدتر برگشت
+منظورت ؟
@ تو فقط عاشق اون پسری .جونکوک از یه جایی به بعد دیگه
نگاهش رو روی صورت لیت چرخوند و ادامه داد
@ به خاطر اون داری از عصبانیت می لرزی ،لیایی که من
می شناختم تا الان به خاطر اتهاماتم دهنم رو سرویس کرده بود، اما تو داری به این فکر مسکنی که چطوری انتقام خودت رو بگیری.
مشکل اینجا بود که لیا حتی نمی تونست فکر کنه.
اسم آت به لیا تغییر کرد!!!
گردن هر دوی او ها به طرف لیا چرخید. جیمین صاف ایستاد و لیا فاصله شون رو کمتر کرد تا پرونده های متعد روی میز رو سریع بررسی کنه
+تا الان به کدومشون اعتراف کرده؟
~هیچکدوم، منتظر وکیل شدم
جیمین و لیا جوری درباره ی مرد حرف می زدن که انگار
همونجا ننشسته بود. جدیت حتی یک ثانیه هم صورت جیمین رو رها نمی کرد و دست های لیا از شدت خشمی که درونش بود می لرزیدن . بعد ورق زدن صفحات مختلف پرونده اون رو دوباره روی میز انداخت و گفت :
+بذار روشنت کنم که نه وکیلت، و نه هیچ کس دیگ ای نمیتونه کمکت کنه. دو ساله که درباره ی بیماریم میدونی سرگرد ...من هیچی برای از دست دادن ندارم
نفرت از تک تک کلمات لیا چکه می کرد و چهره ی بی روحش تصویر سردتری ازش ساخته بود
+اگه قانون هم به خوبی مجازاتت نکنه، من انجامش میدم
سرگرد مین درست به چش های لیت زل زده بود و اون قدری
مهارت داشت که بفهمه هیچ بلوفی توی حرفهاش نیست
دختری که سال ها تعلیمش داده بود اما همیشه می دونست یک روز مقابلش قرار می گیره
تمام مدت احساس گناه وجودش رو می خورد، اما مقام و طمع همیشه پررنگ تر بودن که وادارش می کردن به جنایت رو بیاره. از چند ساعت قبل که بازداشت شده بود، مدام از خودش می پرسید که ارزشش رو داشت؟ جواب یک چیزی بین نه و آره بود. لبخند صادقانه ای زد و گفت
@ این نفرت... فقط از عشق زیاد ساخته میشه
اخم لیا برای لحظه ای شل شد اما بعد شدیدتر برگشت
+منظورت ؟
@ تو فقط عاشق اون پسری .جونکوک از یه جایی به بعد دیگه
نگاهش رو روی صورت لیت چرخوند و ادامه داد
@ به خاطر اون داری از عصبانیت می لرزی ،لیایی که من
می شناختم تا الان به خاطر اتهاماتم دهنم رو سرویس کرده بود، اما تو داری به این فکر مسکنی که چطوری انتقام خودت رو بگیری.
مشکل اینجا بود که لیا حتی نمی تونست فکر کنه.
اسم آت به لیا تغییر کرد!!!
۱.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.