قلب سیاهpt43
قلب سیاهpt43
به قدم هاش سرعت بخشید و با عجله وارد اداره شد. همه ی نگاه ها روش نشستن وقتی در رو پشت سرش رها کرد تا با صدای بلند بسته بشه. تو چشم های بیشترشون اثری از بی اعتمادی و خشم دیده می شد، چشم های ات هم همینطور بود
و هم ی اون ها حق داشتن احساس پوچی و بازیچه بودن مثل ک درخت پیر تو وجودشون ریشه می زد و هر ثانیه بزرگ تر می شد. ات سعی کرد بی توجه باشه و حتی با نگاهش هم متقابال نشون نده که چقدر متأسفه. تأسف چیزی نبود که تیمش بهش نیاز داشته باش در واقع ات ته دلش کمی هم راضی بود که این اتفاق افتاد و خیلی از سرپیچ هاش توجیه پیدا کردن، اما در کل نمب تونست خودشون رو به خاطر احترام گذاشتن به یک خائن سرزنش نکن
بی مقدمه رو به یک سرباز که مسئول چک کردن دوربین های مخفی بود گفت
+کجاست؟
سرباز نسبتا جوون تا حدی انرژی منفی ازش ساتع می شد که حتی نمی خواست از جاش تکون بخوره و احترام نظامی بذاره خوشبختان
ات روی این مسائل حساس نبود
نگاهش رو به یکی از مانیتورها دوخت و جواب داد
&اتاق بازجویی افسر پارک داره ازش بازجویی میکنه
ات با شنیدن بخش اول جمله شروع به راه رفتن کرد
می تونست احساس کنه چشم های زیادی روشن. شاید امید داشت که بالاترین مقام اون اداره، بعد از سرگرد مین، بتونه همه چیز رو درست کنه. شاید هم دلیل کبود های زیر پلک ات بی رنگی لب هاش رو حدس می زدن.
ات در اون لحظه به هیچکدوم اهمیتی نمیداد
در اتاق بازجویی رو بدون هیچ احترام باز کرد. جیمین دست هاش رو روی میز گذاشته بود و سعی میکرد صداش رو پایین نگه داره. با یک بافت یقه باز سفید رنگ که ترقو هاش رو نشون می داد انگار دیگه هیچکس به قوانین توجه نمی کرد وقتی برای ارشدشون همچین اتفاقی افتاده بود
دوستان ببخشید دیر شد ، خودتون که میدونید امتحان شروع شده🥲
و اینکه یه تصمیمی گرفتم ولی خب هیچ ایده ای راحبش ندارم خواستم از شما کمک بگیرم
میخوام به جای آت یه اسم کامل بزارم ، لطفا ایده بدید
مرسی✨🤍
به قدم هاش سرعت بخشید و با عجله وارد اداره شد. همه ی نگاه ها روش نشستن وقتی در رو پشت سرش رها کرد تا با صدای بلند بسته بشه. تو چشم های بیشترشون اثری از بی اعتمادی و خشم دیده می شد، چشم های ات هم همینطور بود
و هم ی اون ها حق داشتن احساس پوچی و بازیچه بودن مثل ک درخت پیر تو وجودشون ریشه می زد و هر ثانیه بزرگ تر می شد. ات سعی کرد بی توجه باشه و حتی با نگاهش هم متقابال نشون نده که چقدر متأسفه. تأسف چیزی نبود که تیمش بهش نیاز داشته باش در واقع ات ته دلش کمی هم راضی بود که این اتفاق افتاد و خیلی از سرپیچ هاش توجیه پیدا کردن، اما در کل نمب تونست خودشون رو به خاطر احترام گذاشتن به یک خائن سرزنش نکن
بی مقدمه رو به یک سرباز که مسئول چک کردن دوربین های مخفی بود گفت
+کجاست؟
سرباز نسبتا جوون تا حدی انرژی منفی ازش ساتع می شد که حتی نمی خواست از جاش تکون بخوره و احترام نظامی بذاره خوشبختان
ات روی این مسائل حساس نبود
نگاهش رو به یکی از مانیتورها دوخت و جواب داد
&اتاق بازجویی افسر پارک داره ازش بازجویی میکنه
ات با شنیدن بخش اول جمله شروع به راه رفتن کرد
می تونست احساس کنه چشم های زیادی روشن. شاید امید داشت که بالاترین مقام اون اداره، بعد از سرگرد مین، بتونه همه چیز رو درست کنه. شاید هم دلیل کبود های زیر پلک ات بی رنگی لب هاش رو حدس می زدن.
ات در اون لحظه به هیچکدوم اهمیتی نمیداد
در اتاق بازجویی رو بدون هیچ احترام باز کرد. جیمین دست هاش رو روی میز گذاشته بود و سعی میکرد صداش رو پایین نگه داره. با یک بافت یقه باز سفید رنگ که ترقو هاش رو نشون می داد انگار دیگه هیچکس به قوانین توجه نمی کرد وقتی برای ارشدشون همچین اتفاقی افتاده بود
دوستان ببخشید دیر شد ، خودتون که میدونید امتحان شروع شده🥲
و اینکه یه تصمیمی گرفتم ولی خب هیچ ایده ای راحبش ندارم خواستم از شما کمک بگیرم
میخوام به جای آت یه اسم کامل بزارم ، لطفا ایده بدید
مرسی✨🤍
۷۵۲
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.