قلب سیاه pt42
قلب سیاه pt42
تهیونگ ناامیدانه نفسش رو بیرون داد و غر زد
#چطوری باید تا فردا اینجوری تحملت کنم؟ چرا نقدر مست کردی؟
جیمین با همون لبخند به تهیونگ خیره شد و چیزی نگفت
تهیونگ ضربه ای پشت کتف جیمین زد و مشغول جمع کردن کلید کارت های بانکیش از کف زمین شد
~تو می دونی که ات داره می میره؟
جیمین به قدری ساده پرسید که انگار متوجه کلمات نمیشد قبل از جواب تهیونگ، خودش پیش دستی کرد
~اوه این تو بودی که بهم گفتی
#باید برگردیم خونه جیمین. فردا درباره ش حرف می زنیم
~شاید تا فردا بمیره
صورت جیمین از درد جمع شد و پیشونیش با عرق پوشیده شد بود تهیونگ لبهاش رو روی هم فشرد و به جیمین نگاه کرد
قطره های اشک جلوی چشم های جیمین رو گرفتن و دست هاش رو دور زانوهای جمع شد اش حلقه کرد
~امروز خیلی سرفه کرد، خون بالا آورد
تهیونگ کم کم تو عمق حرف های جیمین غرق شد و نتونست جلو شکل گرفتن بغضش رو بگیره
#جیمین
متنفر بود از اینکه نمی تونست قول بده ات زنده می مونه
فاصله شون رو کمتر کرد و جیمین صورتش رو با دست هاش مخفی کرد
تهیونگ ناامیدانه نفسش رو بیرون داد و غر زد
#چطوری باید تا فردا اینجوری تحملت کنم؟ چرا نقدر مست کردی؟
جیمین با همون لبخند به تهیونگ خیره شد و چیزی نگفت
تهیونگ ضربه ای پشت کتف جیمین زد و مشغول جمع کردن کلید کارت های بانکیش از کف زمین شد
~تو می دونی که ات داره می میره؟
جیمین به قدری ساده پرسید که انگار متوجه کلمات نمیشد قبل از جواب تهیونگ، خودش پیش دستی کرد
~اوه این تو بودی که بهم گفتی
#باید برگردیم خونه جیمین. فردا درباره ش حرف می زنیم
~شاید تا فردا بمیره
صورت جیمین از درد جمع شد و پیشونیش با عرق پوشیده شد بود تهیونگ لبهاش رو روی هم فشرد و به جیمین نگاه کرد
قطره های اشک جلوی چشم های جیمین رو گرفتن و دست هاش رو دور زانوهای جمع شد اش حلقه کرد
~امروز خیلی سرفه کرد، خون بالا آورد
تهیونگ کم کم تو عمق حرف های جیمین غرق شد و نتونست جلو شکل گرفتن بغضش رو بگیره
#جیمین
متنفر بود از اینکه نمی تونست قول بده ات زنده می مونه
فاصله شون رو کمتر کرد و جیمین صورتش رو با دست هاش مخفی کرد
۵۱۷
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.