ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۳

"ویو جنا"

.

و دیگه حتی نگامم نکرد.
همه درحال صحبت با هم بودن که یکی برگشت گفت:

_کی شام و میارن.؟!

مامان جونگکوک بلند شد و عذرخواهی کرد و گفت:

_منتظر پسرم هستم...یکم دیگه میاد...

پسرش ؟؟
چندتا پسر داره!؟؟؟

همون لحظه در باز شد و نگاه کل جمع به در دوخته شد که یه پسری در حالی کتش و نرتب می کرد نفس عمیقی کشید و لبخندی که معلوم بود ظاهری به جمع زد..و گفت:

_عذر میخوام یکم دیر شد...

نکنه اینه!؟؟
چون تنها صندلی خالی کنار من بود امد اونجا و در طول اون مسیر به همه سلام می داد.
وقتی به میز رسید سرش و پایین اورد که با هم چشم تو چشم شدیم.

لبخندش رو لباش موند ولی یکم تعجب کرد و ابروش و بالا انداخت..


همون لحظه مامان عفریته جونگکوک امد.

_پسرم لطفا بشین..

نگاش و که به من داد اخماش رفت تو هم..

_: تو چرا اینجایی!؟؟؟
جنا: خب..من.....

اون پسر پرید وسط و گفت:

_مامان این چه رفتاریه؟اشکال نداره بزار بشینه..برایه من که جا هست..
مامان: تهیونگ عزیزم تو تازه امدی در جریان نیستی که بعضیا به این خانواده طعلق ندارن...

اصلانم اشاره به شخص خاصی نداشت..بجز من..

ته: پس تو زن جونگکوکی اره!؟

لحنش نه مهربون بود نه خشک و سرد نمیتونستم تشخیص بدم..

صدایه اون دختره مایا از پشت سرم امد که چرخیدم سمتش.

مایا: جونگکوک تو با این ازدواج کردی؟
جنا: این به درخت میگن...

جونگکوک جوری سرشو سمتم چرخوند که احساس کردم استوخونایه گردنش جا به جا شد.
جوری ترسناک نگام می کرد،و معلوم بود اصلا از نرفم خوشش نیومده.

مایا: اها ببخشید..اون وقت اسمت چیه!؟
جنا: ج...

با حرفی که جونگکوک به مایا زد لال شدم..
ناراحت شدم.
و سرم و انداختم پایین..

کوک: اون قدر ماندگاری نداره که بخوای باهاش اشنا شی
دیدگاه ها (۶۵)

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۴"ویو جنا"..کوک: اون قدر ماندگار...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۵"ویو جنا"انگار با نگاش چییزی به...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۲"ویو جنا"و دستم رو دامنم مشت شد...

بچه ها راجب دیشب بگم که جدیدا که مدرسه نبست حوصلم سر میره بع...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۷۰"ویو جنا"رو صندلی نشستم.و...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۷"ویو جنا".واقعا حسی بهش ن...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۶"ویو جنا".ولی پتو رو بالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط