ویو جنا
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۴
"ویو جنا"
..
کوک: اون قدر ماندگاری نداره که بخوای باهاش اشنا شی
سرم و که پایین انداختم باعث شد اشکایی که تو چشمام جمع شده معلوم نشه.
ماندگاری ندارم؟
واقعا جدی گفت!؟
با لبه پیرهنم بازیکردم.
که ظرف غذایی جلوم گزاشته شد.
سرم و بالا اوردم که دیدیم اون پسره که داداش جونگکوک بود ظرف و جلومگزاشت.
بهش با تعجب نگاه کردم.
_:جونگکوک که حواسش نیست زنش گشنش باشه یا نه..
لبخند مصنوعی زدم و تشکر کردم.
ولی میل چندانی نداشتم
همه مشغول خوردن بودن تعداد خیلی کمی حرف میزدن...
که یه خانم روبه مامان جونگکوک گفت:
_عزیزم..عروست و معرفی نکردی..عروسیم که گرفتید ماهارو دعوت نکردید.
یکی دیگه پرید وسط و با اشاره به مایا گفت:
_فکر کنم اون دختر خوشگلست..از اول با جونگکوک گرم گرفته بودن.
به جونگکوک نگاه کردم
کجاش گرم بود!؟
کوه یخی
حق دارن من و با اون اشتباه بگیرن..
زن اولیه گفت:
_نه با اون یکی دختره امدن ..
من و می گفت.
نگام بین مامان جونگکوک که عصبی بود.
و جونگکوک که چییزی براش مهم نبود میچرخید.
زنه گفت:
_اخر کدوم عروسته جولی!؟
جولی؟؟؟؟
اوقققققق
سن مامان بزرگم و داره..
جولی: عزیزم معلومه که مایا جون عروسمه...
_مبارکه..
مایا؟
جلویه من!؟
پیراهنم و مشت کردم.
_:عزیزم حالت خوبه!؟
سرم و بالا اوردم
من و می گفت؟
یه خانومی این و ازم پرسید.
وتازه متوجه اشک و چهره ناراحتم شدم.
نگاه مایا،جونگکوک این پسره..و مامان جونگکوک و چند نفرسی سمت من بود
جنا: اره خوبم...
با تیری که دلم کشید دستم دور دلم پیچیده شد.
_:مطمئنی؟
این وسط این چرا گیر داده بود!؟
جوری شد که انگار همه فهمیده بودن یچییزی اینجا میلنگه...
مامان جونگکوک که عین گرگ وحشی نگام میکرد.
شرط میبنم اگه کسی نبود رویه میز میپرید و میومد خفم می کرد.
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۴
"ویو جنا"
..
کوک: اون قدر ماندگاری نداره که بخوای باهاش اشنا شی
سرم و که پایین انداختم باعث شد اشکایی که تو چشمام جمع شده معلوم نشه.
ماندگاری ندارم؟
واقعا جدی گفت!؟
با لبه پیرهنم بازیکردم.
که ظرف غذایی جلوم گزاشته شد.
سرم و بالا اوردم که دیدیم اون پسره که داداش جونگکوک بود ظرف و جلومگزاشت.
بهش با تعجب نگاه کردم.
_:جونگکوک که حواسش نیست زنش گشنش باشه یا نه..
لبخند مصنوعی زدم و تشکر کردم.
ولی میل چندانی نداشتم
همه مشغول خوردن بودن تعداد خیلی کمی حرف میزدن...
که یه خانم روبه مامان جونگکوک گفت:
_عزیزم..عروست و معرفی نکردی..عروسیم که گرفتید ماهارو دعوت نکردید.
یکی دیگه پرید وسط و با اشاره به مایا گفت:
_فکر کنم اون دختر خوشگلست..از اول با جونگکوک گرم گرفته بودن.
به جونگکوک نگاه کردم
کجاش گرم بود!؟
کوه یخی
حق دارن من و با اون اشتباه بگیرن..
زن اولیه گفت:
_نه با اون یکی دختره امدن ..
من و می گفت.
نگام بین مامان جونگکوک که عصبی بود.
و جونگکوک که چییزی براش مهم نبود میچرخید.
زنه گفت:
_اخر کدوم عروسته جولی!؟
جولی؟؟؟؟
اوقققققق
سن مامان بزرگم و داره..
جولی: عزیزم معلومه که مایا جون عروسمه...
_مبارکه..
مایا؟
جلویه من!؟
پیراهنم و مشت کردم.
_:عزیزم حالت خوبه!؟
سرم و بالا اوردم
من و می گفت؟
یه خانومی این و ازم پرسید.
وتازه متوجه اشک و چهره ناراحتم شدم.
نگاه مایا،جونگکوک این پسره..و مامان جونگکوک و چند نفرسی سمت من بود
جنا: اره خوبم...
با تیری که دلم کشید دستم دور دلم پیچیده شد.
_:مطمئنی؟
این وسط این چرا گیر داده بود!؟
جوری شد که انگار همه فهمیده بودن یچییزی اینجا میلنگه...
مامان جونگکوک که عین گرگ وحشی نگام میکرد.
شرط میبنم اگه کسی نبود رویه میز میپرید و میومد خفم می کرد.
- ۴۷.۴k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط