هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست

تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
#سعدی_جان
دیدگاه ها (۱۱)

‌دوباره دست‌های توآن دست‌های قادرِ عاشقهم‌سان یک شکوفه، یک گ...

‌طعنه زند مرا ز کین: «رو صنمی دگر گزین!»در دو جهان یکی بگو ک...

‌آنجایی که تو هستی را نمیدانم..من،اینجا، در خزان ترین فصل سا...

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کندور فلک درنگ ندارد شتاب کنزان پی...

اگر ســاقی حسین است،من می نخورده مستمخبر از خود ندارم،که بود...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط