فیک: چرا تو؟
فیک: چرا تو؟
پارت بیستم☆
"دوساعت بعد"
<لِئو از خواب پامیشه>
لِئو:*لبخند* هومم حتی وقتی خوابه هم کیوته
نمیدونم اون حرفایی که بهش گفتم... میترسم باعث بشه از هم جداشیم.... یونا... یونا پاشو ساعت چهار عصره
یونا: هوممم بزار یکم دیگه بخوابم
لِئو: نمیشه یکم دیگه هوا سرد میشه لباست مناسب نیست سرما میخوری یوناا
_ولمم کن*خواب آلود*
<لِئو با دستاش صورتشو نوازش میکنه و دهنشو جلوی گوش یونا میزاره>
لِئو: یوناا پاشوو.... مدرسه دیر میشه ها
یونا: عیوایی مدرسمم
لِئو: اه بالاخره بیدار شدی
یونا: مسخره میکنی... نوبت منم میشه
+تقصیر خودته هرچی صدات میکردم بیدار نمیشدی باید حرکت کنیم همینطورشم تا برسیم یه ساعت طول میکشه
_هومم باشه*خمیازه*
+بیا اینو بپوش سرما نخوری لباست مناسب نیست
_نه بابا خوبه لباسم چشه مگه...
+مجبورم نکن بگم...
_نه بگو ببینم چشه...
+س... س...
_"س" چی؟!
+مطمئ درست خوبه!
_یااا"س"منظورت.... منظورت... خیلی منحرفی
+من برای اینکه سرما نخوری گفتم
_باشه تو راست میگی
لِئو: بیخیال اصلن نپوشش ولی اگه یخ کردی من رو موتو نمیتونم درش بیارم
یونا: سردم نمیشه....
لِئو: سوار شو و سفت بچسب میخوام سریع برم
_یااااا از عمد سریع میری که سردم شه... خیلی..
+میخوام زودتر برسیم خونه
<حرکت میکنن>
"10 دقیقه بعد"
یونا: ناموسا چقد سرده.....
لِئو: بهت گفتم که...
<یونا سفت لِئو رو میگیره و بهش میچسبه تا گرم شع>
لِئو: اخه مگه مجبوری وقتی بت میگن یچی گرم بپوش نمیپوشی...
یونا: حالا هرچی من میخوابم رسیدیم صدام کن
|شاید واقعا دیوونه شدم... قلبم وقتی کنار اونه بیش از حد تند میزنه... و شبا..... همش دارم به این فکر میکنم که حالش خوبه.. غذا خورده... اگه بیرونه یه وقت کسی اذیتش نکنه... فک نکنم تاحالا اینقدر به کسی اهمیت داده باشم|
<به خونه یونا رسیدن>
لِئو: یوناا پاشو رسیدیم
یونا: ولم کن..<سفت به لِئو میچسبه و خودشو نزدیک میکنه>
لِئو: یوناااا الان تو موتوریم میوفتیاا
یونا اَه باشه
لِئو: یونااااا•باصدای بلند•
یونا: جیغغ*
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
پارت بیستم☆
"دوساعت بعد"
<لِئو از خواب پامیشه>
لِئو:*لبخند* هومم حتی وقتی خوابه هم کیوته
نمیدونم اون حرفایی که بهش گفتم... میترسم باعث بشه از هم جداشیم.... یونا... یونا پاشو ساعت چهار عصره
یونا: هوممم بزار یکم دیگه بخوابم
لِئو: نمیشه یکم دیگه هوا سرد میشه لباست مناسب نیست سرما میخوری یوناا
_ولمم کن*خواب آلود*
<لِئو با دستاش صورتشو نوازش میکنه و دهنشو جلوی گوش یونا میزاره>
لِئو: یوناا پاشوو.... مدرسه دیر میشه ها
یونا: عیوایی مدرسمم
لِئو: اه بالاخره بیدار شدی
یونا: مسخره میکنی... نوبت منم میشه
+تقصیر خودته هرچی صدات میکردم بیدار نمیشدی باید حرکت کنیم همینطورشم تا برسیم یه ساعت طول میکشه
_هومم باشه*خمیازه*
+بیا اینو بپوش سرما نخوری لباست مناسب نیست
_نه بابا خوبه لباسم چشه مگه...
+مجبورم نکن بگم...
_نه بگو ببینم چشه...
+س... س...
_"س" چی؟!
+مطمئ درست خوبه!
_یااا"س"منظورت.... منظورت... خیلی منحرفی
+من برای اینکه سرما نخوری گفتم
_باشه تو راست میگی
لِئو: بیخیال اصلن نپوشش ولی اگه یخ کردی من رو موتو نمیتونم درش بیارم
یونا: سردم نمیشه....
لِئو: سوار شو و سفت بچسب میخوام سریع برم
_یااااا از عمد سریع میری که سردم شه... خیلی..
+میخوام زودتر برسیم خونه
<حرکت میکنن>
"10 دقیقه بعد"
یونا: ناموسا چقد سرده.....
لِئو: بهت گفتم که...
<یونا سفت لِئو رو میگیره و بهش میچسبه تا گرم شع>
لِئو: اخه مگه مجبوری وقتی بت میگن یچی گرم بپوش نمیپوشی...
یونا: حالا هرچی من میخوابم رسیدیم صدام کن
|شاید واقعا دیوونه شدم... قلبم وقتی کنار اونه بیش از حد تند میزنه... و شبا..... همش دارم به این فکر میکنم که حالش خوبه.. غذا خورده... اگه بیرونه یه وقت کسی اذیتش نکنه... فک نکنم تاحالا اینقدر به کسی اهمیت داده باشم|
<به خونه یونا رسیدن>
لِئو: یوناا پاشو رسیدیم
یونا: ولم کن..<سفت به لِئو میچسبه و خودشو نزدیک میکنه>
لِئو: یوناااا الان تو موتوریم میوفتیاا
یونا اَه باشه
لِئو: یونااااا•باصدای بلند•
یونا: جیغغ*
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۱.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.