فیک: چرا تو؟
فیک: چرا تو؟
پارت نوزدهم☆
لارا: آیششش ببین پسر جون این که تو زندگی مردم فضولی کنی اصن کار خوبی ن...
لِئو: ببین خانم این که به مردم تجاوز کنی و پولشونو بدزدی اصلن کار خوبی نیست تازشم اون کار من فضولی نبود داشتم دوست دخترمو از دست چندتا دیوونه نجات میدادم*جدی*
یونا: خب... لِئو بهتر نیست ما بریم؟! پلیسا میان میگیرنشون دیگه...
لِئو: یونا... اینکه نتونی از خودت دفاع کنی باعث میشه بیشتر احساس گناه کنی... پس نترس و هرچی دلت خواست بهشون بگو میخوای حتی بزنشون
یونا:هوم.. م.. م..*عصبانی*
<میره سمت لارا و یه کشیده میخوابونه تو دهنش>
لارا: چیکار میکنی..
یونا: من باید اینو بگم... چطور به خودت اجازه دادی به بدن یکی دیگه دست بزنی.... اگه اینقد بی پولی برو گدایی کن...<دوباره میخوابونه تو گوشش>
لِئو*لبخند*|اینکه بتونه از خودش دفاع کنه خیالمو راحت تر میکنه|
لارا: آیی دردم گرفت عوضیی
یونا: عوضیی تویی فک نکنم دیگه جرعت بکنی به کسی دست بزنی دختره بی همه چیز
<پلیس میاد و اونارو میگیره و همه چی حل میشه>
یونا: عالیی شد الان ظهره... و من صبحونه نخوردم و رامیون واسه صبح میخواستم...
لِئو: بیخیال الان رامیون میخوریم.. قول میدم فردا که میشه مال خودم یه جای خوب ببرمت
یونا:*خجالت کشیدن*اینقد این کلمه رو نگو
لِئو: کودوم؟ اینکه تو مال منی!
یونا: یااا لِئو: بیخیال.. سوار شو و سفت منو بگیر
یونا: اوکی نشستم میتونیم بریم
لِئو: یادت رفت که چی گفتم؟! سفت بگیرم
<یونا دستاشو دور شکم لِئو حلقه میکنه>
یونا: بفرماا.... حالا برو لِئو: بزن بریم
<میرسن به اون مکانی که لِئو گفته بود>
لِئو: رسیدیمم میتونی از موتو پیاده شی!
یونا: وایسا وایسا م... من بار اولمه سوار موتور میشم
لِئو: شوخی میکنی!
یونا: توروخدا نریاا تا من پیاده شم.. چجوری پیاده میشن سخته!
لِئو: بیخیال الان وقت شوخی نیست
یونا: ج.. جدی میگمممـ.. نمیوفتم که؟
لِئو: خودت چاره ای واسم نزاشتی یونا: هوم!؟
<یونارو بغل میکنه و میاره پایین>
یونا: این چه کاری بود کردی!*خجالت زده*
لِئو: جرا قرمز شدی!
یونا: من!... مسخره
لِئو: خب نمیتونستی بیای پایین میخوای تا همونجا میذاشتمت
یونا: اصن هرچیی اینجا شبیه یه جنگله ولی فقط یه درخت توش وجود داره و البته سایه خوبی هم داره
لِئو:اینجا جایی بود که مامانم همیشه میوردم... هروقت دلم آرامش میخواد میام اینجا.... و از هوا لذت میبرم
یونا: واقعانم آرامش بخشه*نفس کشیدن* خببب بریم رامیون بخوریم که مث چیی گشنمه
<رامیونو خوردن و الان دارن به منظره نگاه میندازن>
یونا: یه سوال...
لِئو:هومم بپرس
_چرا اونجا گفتی دوست پسرمی؟
+آها اونموقع.... خب چون نمیدونستم چی بگم
_خب میتونستی بگی داداشمی... یا یه چی مث اون
مرسیی که حمایت میکنین🎀
پارت نوزدهم☆
لارا: آیششش ببین پسر جون این که تو زندگی مردم فضولی کنی اصن کار خوبی ن...
لِئو: ببین خانم این که به مردم تجاوز کنی و پولشونو بدزدی اصلن کار خوبی نیست تازشم اون کار من فضولی نبود داشتم دوست دخترمو از دست چندتا دیوونه نجات میدادم*جدی*
یونا: خب... لِئو بهتر نیست ما بریم؟! پلیسا میان میگیرنشون دیگه...
لِئو: یونا... اینکه نتونی از خودت دفاع کنی باعث میشه بیشتر احساس گناه کنی... پس نترس و هرچی دلت خواست بهشون بگو میخوای حتی بزنشون
یونا:هوم.. م.. م..*عصبانی*
<میره سمت لارا و یه کشیده میخوابونه تو دهنش>
لارا: چیکار میکنی..
یونا: من باید اینو بگم... چطور به خودت اجازه دادی به بدن یکی دیگه دست بزنی.... اگه اینقد بی پولی برو گدایی کن...<دوباره میخوابونه تو گوشش>
لِئو*لبخند*|اینکه بتونه از خودش دفاع کنه خیالمو راحت تر میکنه|
لارا: آیی دردم گرفت عوضیی
یونا: عوضیی تویی فک نکنم دیگه جرعت بکنی به کسی دست بزنی دختره بی همه چیز
<پلیس میاد و اونارو میگیره و همه چی حل میشه>
یونا: عالیی شد الان ظهره... و من صبحونه نخوردم و رامیون واسه صبح میخواستم...
لِئو: بیخیال الان رامیون میخوریم.. قول میدم فردا که میشه مال خودم یه جای خوب ببرمت
یونا:*خجالت کشیدن*اینقد این کلمه رو نگو
لِئو: کودوم؟ اینکه تو مال منی!
یونا: یااا لِئو: بیخیال.. سوار شو و سفت منو بگیر
یونا: اوکی نشستم میتونیم بریم
لِئو: یادت رفت که چی گفتم؟! سفت بگیرم
<یونا دستاشو دور شکم لِئو حلقه میکنه>
یونا: بفرماا.... حالا برو لِئو: بزن بریم
<میرسن به اون مکانی که لِئو گفته بود>
لِئو: رسیدیمم میتونی از موتو پیاده شی!
یونا: وایسا وایسا م... من بار اولمه سوار موتور میشم
لِئو: شوخی میکنی!
یونا: توروخدا نریاا تا من پیاده شم.. چجوری پیاده میشن سخته!
لِئو: بیخیال الان وقت شوخی نیست
یونا: ج.. جدی میگمممـ.. نمیوفتم که؟
لِئو: خودت چاره ای واسم نزاشتی یونا: هوم!؟
<یونارو بغل میکنه و میاره پایین>
یونا: این چه کاری بود کردی!*خجالت زده*
لِئو: جرا قرمز شدی!
یونا: من!... مسخره
لِئو: خب نمیتونستی بیای پایین میخوای تا همونجا میذاشتمت
یونا: اصن هرچیی اینجا شبیه یه جنگله ولی فقط یه درخت توش وجود داره و البته سایه خوبی هم داره
لِئو:اینجا جایی بود که مامانم همیشه میوردم... هروقت دلم آرامش میخواد میام اینجا.... و از هوا لذت میبرم
یونا: واقعانم آرامش بخشه*نفس کشیدن* خببب بریم رامیون بخوریم که مث چیی گشنمه
<رامیونو خوردن و الان دارن به منظره نگاه میندازن>
یونا: یه سوال...
لِئو:هومم بپرس
_چرا اونجا گفتی دوست پسرمی؟
+آها اونموقع.... خب چون نمیدونستم چی بگم
_خب میتونستی بگی داداشمی... یا یه چی مث اون
مرسیی که حمایت میکنین🎀
۱.۴k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.