فیک: چرا تو؟
فیک: چرا تو؟
پارت بیست و دو☆
"شب شد و رفتن تو کلاب"
یونا: اومم نونا لباسم زیادی لختی نیست؟
میا: نه خوبه آه درضمن بهم نگو نونا اسممو صدا بزن راحت باش
یونا: باشه
یونا: من میرم تو یکی از اتاقا استراحت کنم خیلی راحت نیستم.....
میا: بیا باهم ویسکی بخوریم(یه نوع مشروب)
یونا: من... من هنوز... عامم دلم نمیخواد بخورم...
(هنوز 18 سالش نشده ولی اونا نمیدونن که یونا خیلی کوچیکه)
'یونا میره تو یکی از اتاق ها'
[عجب روزی بود امروز... امیدوارم دیر نرسم خونه...]
"یکی در میزنه"
یونا: بله کیه؟! میا: یونا بیا بیرون کارت دارم
یونا: اومم بله!
میا: بیا اینجا میخوام با چند نفر آشنات کنم
یونا: منکه گفتم نمیخواد
میا: تو بیا سر میز ببین چه جیگرایین
یونا: نونا... مستی؟ میا: نه بیا توو
<به زور یونا رو میکشونه رو میز>
میا: اوه پسراا اینم اون خانوم کوچولویی بود که گفتم
یکی از پسرا: اوففف چقد ریزی توو چند سالته خانم کوچولو؟
یونا: م... من... نونا میشه برم بابام حالش خوب نیست
میا: یکم بمون خوش میگذره... اه این پسره اسمش مایکله از آمریکا اومده ولی دورگه است
یونا: خوشبختم مایکل...
مایکل: نگفتی چند سالته؟
یونا: سن خانوما رو که نباید ازشون پرسید
مایکل:*خنده* ولی فک نمیکردم کره ایا اینقد رو سنشون حساس باشن*خنده*
یونا:*لبخند*ولی من هستم
مایکل: اوکی دخترا چی میخورین؟
یونا: من چیزی نمیخورم... میا: من آبجو و سوجو
مایکل: آه نشد که یونا بخور خوش میگذره*زل زدن*
یونا: گغتمکه نمیخورم*معذب*
میا: تو بگیر اون میخوره چون از قیافش معلومه حالش خوب نی
یونا: نونااا..
"چند دقیقه بعد"
میا: یونا... یونا برو به گارسون بگو دوتا بطری آبجو بده *مست*
یونا: اوه نه خیلی مستی نمیشه زیاد خوردی
مایکل: خانوم کوچولو بیا اینجا یه لحظه*مست*
<یونا سرجای خودش ثابت میمونه>
<مایکل به یونا نزدیک میشه>
مایکل: کسی بهت گفته بود خیلی خوشگلی؟
یونا:*خنده معذب و ترسیده* ممنونم... نونا من باید برم
`مایکل دست یونا رو میگیره`
یونا: اومم ولم کن باید برم
<یونا رو به خودش میچسبونه>
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
پارت بیست و دو☆
"شب شد و رفتن تو کلاب"
یونا: اومم نونا لباسم زیادی لختی نیست؟
میا: نه خوبه آه درضمن بهم نگو نونا اسممو صدا بزن راحت باش
یونا: باشه
یونا: من میرم تو یکی از اتاقا استراحت کنم خیلی راحت نیستم.....
میا: بیا باهم ویسکی بخوریم(یه نوع مشروب)
یونا: من... من هنوز... عامم دلم نمیخواد بخورم...
(هنوز 18 سالش نشده ولی اونا نمیدونن که یونا خیلی کوچیکه)
'یونا میره تو یکی از اتاق ها'
[عجب روزی بود امروز... امیدوارم دیر نرسم خونه...]
"یکی در میزنه"
یونا: بله کیه؟! میا: یونا بیا بیرون کارت دارم
یونا: اومم بله!
میا: بیا اینجا میخوام با چند نفر آشنات کنم
یونا: منکه گفتم نمیخواد
میا: تو بیا سر میز ببین چه جیگرایین
یونا: نونا... مستی؟ میا: نه بیا توو
<به زور یونا رو میکشونه رو میز>
میا: اوه پسراا اینم اون خانوم کوچولویی بود که گفتم
یکی از پسرا: اوففف چقد ریزی توو چند سالته خانم کوچولو؟
یونا: م... من... نونا میشه برم بابام حالش خوب نیست
میا: یکم بمون خوش میگذره... اه این پسره اسمش مایکله از آمریکا اومده ولی دورگه است
یونا: خوشبختم مایکل...
مایکل: نگفتی چند سالته؟
یونا: سن خانوما رو که نباید ازشون پرسید
مایکل:*خنده* ولی فک نمیکردم کره ایا اینقد رو سنشون حساس باشن*خنده*
یونا:*لبخند*ولی من هستم
مایکل: اوکی دخترا چی میخورین؟
یونا: من چیزی نمیخورم... میا: من آبجو و سوجو
مایکل: آه نشد که یونا بخور خوش میگذره*زل زدن*
یونا: گغتمکه نمیخورم*معذب*
میا: تو بگیر اون میخوره چون از قیافش معلومه حالش خوب نی
یونا: نونااا..
"چند دقیقه بعد"
میا: یونا... یونا برو به گارسون بگو دوتا بطری آبجو بده *مست*
یونا: اوه نه خیلی مستی نمیشه زیاد خوردی
مایکل: خانوم کوچولو بیا اینجا یه لحظه*مست*
<یونا سرجای خودش ثابت میمونه>
<مایکل به یونا نزدیک میشه>
مایکل: کسی بهت گفته بود خیلی خوشگلی؟
یونا:*خنده معذب و ترسیده* ممنونم... نونا من باید برم
`مایکل دست یونا رو میگیره`
یونا: اومم ولم کن باید برم
<یونا رو به خودش میچسبونه>
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۷۱۳
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.