فیک: چرا تو؟
فیک: چرا تو؟
پارت بیست و یک☆
یونا: هوفف ه.. هیچی نشد بابا مرسی که گرفتیم
لِئو: یااا همین..؟
یونا: عومم یه غذای خوب مهمونت میکنم گالبی چطوره!
لِئو: یاا واقعا منو اینطور دیدی... اگه اتفاقی واست میوفتاد چیی!.... واقعا سر به هوایی من نمیدونم.... ن... آیششش
یونا: لِئو... چرا اینقد بیخود نگران می..
لِئو: بیخود؟ یاا اگه صورتت یا دستت میخورد به.... آه واقعا نمیدونم چی بگم
_چرا تو بیشتر از من ترسیدی! چرا الکی نگران کسی میشی که هیچ ربطی بهت نداره...
لِئو: قبلانم بهت گفتم که... صب تا شب همش دارم بهت فکر میکنم پس تو صاحب قلبمی... پس بهم ربط داری.. بعدم وقتی اینقد نگرانتم مگه میشه عصبانی نشم!
یونا: ل... لِئو... لِئو....
لِئو: من رفتم.. خدافظ
یونا: لِئووو یااا منظوری نداشتم
<وارد خونه میشه>
یونا: بابا من اومدم شب بخیر...*بی حال*
بابای یونا: کجا وایسا کارت دارم
یونا: هومم... بله*بی حال*
بابای یونا: اون پایین چه خبر بود
یونا: چطور مگه؟!
بابای یونا: اخه همش یکیو صدا میکردی
یونا: ک.. کــ. ی... من!*خنده از روی استرس*
بابای یونا: یعنیی فک میکنی صدای تورو نمیشناسم خودت بودی که هعیی داشتی یکیو صدا میزدی یادم نیست کی ولی ل.. لِئو بود فک کنم
یونا: من برم بخوابم بابا خرافاتی شدیاا....
<صبح میاد >
یونا: بابایی من برم کاری نداری
بابای یونا: روز تعطیل! اول صبح کجا میری
یونا: بابا دیروز یادت رفت اول صبح بیدارم کردی پرتم کردی بیرون! ولی امروز قول دادم مال یکی باشم خدافظظ
بابای یونا: مال یکی باشی! وایساا... خدافظ
<یونا به تلفن لِئو زنگ میزنه>
یونا: چرا جواب نمیده...... لِئو بردااار
"مشترک مورد نظر خاموش میباشد"
یونا: امروز رو یادش رف! چرا گوشیش خاموشه...
[برم خونشون یعنی! به بهونه دیدن مامانم میرم...]
`رسید دم در خونه مامانش`
°در زدن°
•صدا•کیه؟!
یونا: منم یونا درو باز کن مامانی
مامان یونا: عهه یونای قشنگم تویی اینجا چیکار میکنی؟
یونا: اومدم تورو ببینم کسی خونس!؟
مامان یونا: اره یونا: لِئو چی لِئو هم هس؟
مامان یونا: نه از دیشب نیومد خونه شاید خونه دوستاشه البته گوشیشم خاموشه... چطور!
یونا: عاممم به نظرم یه روزی بیام.... که فقط خودمو خودت باشیم خدافظظظ
مامان یونا: باشه... مواظب خودت باش دخترم.....
[یعنی کجا میتونه رفته باشه... به خاطر دیروز ناراحته ازم! آیششش کجا رفته]
"یونا برمیگرده خونشون"
بابای یونا: چی... شد! چ... چرا...
یونا: بابا... چه خبره...این خانوم کیه!
بابای یونا: برات توضیح میدم دخترم...
یونا: واقعا حال ندارم بابا.... خدافظ
"رفت سمت شهر بازی"
یونا: اومم فک نمیکردم اینقد بدون لِئو حوصله سر بر باشه
'یه دختره ای از اونجا داشت رد میشد'
میا: هعیی خانوم کوچولو ما عضو کم داریم واسه رفتن به کلاب میای بامون؟
یونا:اوهوم
پارت بیست و یک☆
یونا: هوفف ه.. هیچی نشد بابا مرسی که گرفتیم
لِئو: یااا همین..؟
یونا: عومم یه غذای خوب مهمونت میکنم گالبی چطوره!
لِئو: یاا واقعا منو اینطور دیدی... اگه اتفاقی واست میوفتاد چیی!.... واقعا سر به هوایی من نمیدونم.... ن... آیششش
یونا: لِئو... چرا اینقد بیخود نگران می..
لِئو: بیخود؟ یاا اگه صورتت یا دستت میخورد به.... آه واقعا نمیدونم چی بگم
_چرا تو بیشتر از من ترسیدی! چرا الکی نگران کسی میشی که هیچ ربطی بهت نداره...
لِئو: قبلانم بهت گفتم که... صب تا شب همش دارم بهت فکر میکنم پس تو صاحب قلبمی... پس بهم ربط داری.. بعدم وقتی اینقد نگرانتم مگه میشه عصبانی نشم!
یونا: ل... لِئو... لِئو....
لِئو: من رفتم.. خدافظ
یونا: لِئووو یااا منظوری نداشتم
<وارد خونه میشه>
یونا: بابا من اومدم شب بخیر...*بی حال*
بابای یونا: کجا وایسا کارت دارم
یونا: هومم... بله*بی حال*
بابای یونا: اون پایین چه خبر بود
یونا: چطور مگه؟!
بابای یونا: اخه همش یکیو صدا میکردی
یونا: ک.. کــ. ی... من!*خنده از روی استرس*
بابای یونا: یعنیی فک میکنی صدای تورو نمیشناسم خودت بودی که هعیی داشتی یکیو صدا میزدی یادم نیست کی ولی ل.. لِئو بود فک کنم
یونا: من برم بخوابم بابا خرافاتی شدیاا....
<صبح میاد >
یونا: بابایی من برم کاری نداری
بابای یونا: روز تعطیل! اول صبح کجا میری
یونا: بابا دیروز یادت رفت اول صبح بیدارم کردی پرتم کردی بیرون! ولی امروز قول دادم مال یکی باشم خدافظظ
بابای یونا: مال یکی باشی! وایساا... خدافظ
<یونا به تلفن لِئو زنگ میزنه>
یونا: چرا جواب نمیده...... لِئو بردااار
"مشترک مورد نظر خاموش میباشد"
یونا: امروز رو یادش رف! چرا گوشیش خاموشه...
[برم خونشون یعنی! به بهونه دیدن مامانم میرم...]
`رسید دم در خونه مامانش`
°در زدن°
•صدا•کیه؟!
یونا: منم یونا درو باز کن مامانی
مامان یونا: عهه یونای قشنگم تویی اینجا چیکار میکنی؟
یونا: اومدم تورو ببینم کسی خونس!؟
مامان یونا: اره یونا: لِئو چی لِئو هم هس؟
مامان یونا: نه از دیشب نیومد خونه شاید خونه دوستاشه البته گوشیشم خاموشه... چطور!
یونا: عاممم به نظرم یه روزی بیام.... که فقط خودمو خودت باشیم خدافظظظ
مامان یونا: باشه... مواظب خودت باش دخترم.....
[یعنی کجا میتونه رفته باشه... به خاطر دیروز ناراحته ازم! آیششش کجا رفته]
"یونا برمیگرده خونشون"
بابای یونا: چی... شد! چ... چرا...
یونا: بابا... چه خبره...این خانوم کیه!
بابای یونا: برات توضیح میدم دخترم...
یونا: واقعا حال ندارم بابا.... خدافظ
"رفت سمت شهر بازی"
یونا: اومم فک نمیکردم اینقد بدون لِئو حوصله سر بر باشه
'یه دختره ای از اونجا داشت رد میشد'
میا: هعیی خانوم کوچولو ما عضو کم داریم واسه رفتن به کلاب میای بامون؟
یونا:اوهوم
۸۴۵
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.