تومطعلقبهمنی

#تو_مطعلق_به_منی
پارت_25

~اونوقت با چه پشتوانه ای داری من و تهدید میکنی
+در حدی نمیبینمت بخوام بهت جواب بدم

دوباره شروع کرد به زدنم چه مرگش بود مگه باهاش چی کار کرده بودم بعد از دقایقی احساس کردم دارم بیهوش میشم بهش خیره شدم و گفتم

+ازت"متنفرم"
~....
بعد از چند دقیقه دیدم بیهوش شده هه احمق زیبا بود به اندازه ماه خشمگین بود به اندازه آتشفشان لجباز بود مثل بز کوهی ازم متنفر بود مثل آدما ک از شیطان متنفرن


"بیدار شدم دیدم تو همون اتاق شکنجه هستم به خودم نگاهی کردم اون خانوم پیر"آجوما" کنارم بود و داشت با دستمال هیسی بدنم رو تمیز میکرد مهربون بود بهش خیره شدم زبانم قاصر شده بود مگه میشد یکی بدون شناخت از کسی انقدر مهربون باشه


آجوما: دخترم بهوش اومدی خداروشکر
+بعله ممنونم
آجوما:کاری نکردم که فقط دستور آقا بود
+الهی اون آقات بمیره.
آجوما:اون انقدر ها هم بد نیست.
+اون چا اوون هی عو.ضی ا.حمق....

خواستم ادامه بدم ک گفت
اجوما:بسه اگه کسی بشنو بهش بگه زنده از این در نمیری بیرون
+....
لال مونی گرفتم در اصل خفه شدم چون نمی تونستم ادامه بدم ترسیدم یعنی یونگی کجاس چرا نمیاد منو ببره...بغض لعنتی باز اومد اح اجوما یه لباس بم داد تنم کردم و یه گوشه نشستم منتظر یونگی بودم نیمه خودم

ویو یونگی

تو دفتر نشسته بودم وداشتم مدارک رو چک میکردم که با باز شدن یهویی در عصبی غریدم
_مگه اینجا سر گردتس که همینطوری میای تو؟!
منشی:دوست دخترتون نه نامزدتون نه زنه تون
_چی؟! چه اتفاقی افتاده؟!
مرده: دزدیده شده
_به دست کی
مرده به دست چا اوون هی
بعد شنیدن این حرف منشی عصبی رفتم سمت ماشین ات من کو ات خوشگلم اون عو.ضی با دخترم چی کار کرده دشمن خونی من...
#اد_هوپی
دیدگاه ها (۲۰)

ادیت رمان تو مطعلق به منی..

#تو_مطعلق_به_منی پارت_26بعد شنیدن این حرف منشی عصبی رفتم سمت...

#تو_مطعلق_به_منی پارت_25خیلی گشنم بود ولی هنوز ساعت ۳ و نیمه...

#تو_مطعلق_به_منی پارت _24_دِبگو دیگه ات...+اینکه..._خب+چطور ...

حس های ممنوعه🍷🥂۸

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط