تومطعلقبهمنی
#تو_مطعلق_به_منی
پارت _24
_دِبگو دیگه ات...
+اینکه...
_خب
+چطور بگم..
_راحت بگو
تا خواستم بگم گوشیش زنگ خورد و رفت جواب داد بعد از چند دقیقه اومد سمتم و گفت
_الان نگفتی ولی شب ک اومد میگی
+اوهوم
_خدافظ دخترم
+خدافظ..
بعد از رفتن یونگی رفتم حموم و به خودن رسیدم و رفتم پایین پیش اجوما باهاش گپ زدم
ویو یونگی
معلوم نیست ات می خواست چی بگه ولی وقتی گوشیم زنگ زد گفتن ک کوئین دردسر درست کرده دیگه پاپیچ نشدم ولی خب رفتم خونه ازش میپرسم با رسیدنم چیزی ک دیدم گرخیدم کوئین کل صورتش خونی بود پژمرده بوده من نگران از اینکه چیزیش شده باشه دیونه شدم کی جرأت کرده ب داداشم دست بزنه
_چه بلایی سر خودت آوردی
.:مگه برات مهمه اصننننن برو تو هم منو مسخره کن بگو بی مصرفم بروووو بگو داداشم هیچ گوه.ی نیست
_چه دردی داری تو آخه فقط بنال زر اضافی هم نزن
.:برو بابا ببین یونگی چون کتک خورده بودم و جایی نداشتم اومدم اینجا و گرنه نمیومدم
_خفه شو تا خودم حالت رو بدتر از اینی ک هست نکنم
با حرفی ک زد ترسی به دلم نشست چون میدونستم میکنه
.:من برادر بزرگ ترتم ادب داشته باشه "سرفه،بی حالی"
_باشه تو بزرگ تر نمیر فعلا"عصبی"
.:مگه مهمه برات بمیرم یا نه هاننن تو فقط به کسایی ک دوست داری فکر میکنی اح.مقم؟
_نه مثل اینکه باهاشم هستیا راستم میگیا تو اصلا برام اهمیتی نداری چه بمیری چه نمیری تو یه عو..ضی رو مخی همین.
با حرف های یونگی صدای شکستن قلبم به هفت صد تا خونه اون ور تر رفت خیلی ناراحت شدم آخه چرا منم هیچ وقت دوست نداشت چرا نمی تونستم بگم بهش ک من با مامان کاری نکردم به مادرمون قرص قلب با دُز بالا دادن هه چه حرف مسخره ای اون از من متنفره از اولشم اشتباه کردم حالم بد بود اومدم اینجا.
.:خب باشه اوکیه میدونستم پس برام مهم نیست ک دوستم داشته باشی یا نه من میرم
_هر چه زود تر گورت رو از زندگیم گم کن
.:باشه خدافظ بچه "لغبی ک از بچگی یونگی بش میگف"
_گمشووووو."عربده"
ویو کوئین
میدونم زود یا دیر من رو به قتل میرسونن منم باید برای یونگی یه نوشته ای آماده کنم تا آخرش بفهمه ک من قاتل مادرمون نیستم
"یونگی"
بعد از گفت حرف بچه یاد کودکیم افتادم چقدر احم.ق بودم ک بهش میگفتم هیونگ اون هیچی من نیست باید فراموشش کنم اره همین کار رو میکنم اما قبلش کسی که هیونگم رو زدن رو نابود می کنم
لی رو صدا زدم اومد
منشی لی: بله آقا
_کسی ک کوئین رو زده رو پیدا کن
منشی لی:چش...چیییی؟ "تعجب"
_کری؟برو کسایی که داداشم رو زدن رو برام پیدا کن
منشی لی:چشم
_حالا هم گمشو
بعد از رفتن لی فراموش کردم که باید میرفتم باند یکی از دوستام
ویو ات
خیلی گشنم بود خیلیییییییی ولی هنو ساعت ۳ و نیمه باید پاشم برم پیش آجوما رفتم با دیدن حال آجوما.....
#اد_هوپی
لایک گرل...
پارت _24
_دِبگو دیگه ات...
+اینکه...
_خب
+چطور بگم..
_راحت بگو
تا خواستم بگم گوشیش زنگ خورد و رفت جواب داد بعد از چند دقیقه اومد سمتم و گفت
_الان نگفتی ولی شب ک اومد میگی
+اوهوم
_خدافظ دخترم
+خدافظ..
بعد از رفتن یونگی رفتم حموم و به خودن رسیدم و رفتم پایین پیش اجوما باهاش گپ زدم
ویو یونگی
معلوم نیست ات می خواست چی بگه ولی وقتی گوشیم زنگ زد گفتن ک کوئین دردسر درست کرده دیگه پاپیچ نشدم ولی خب رفتم خونه ازش میپرسم با رسیدنم چیزی ک دیدم گرخیدم کوئین کل صورتش خونی بود پژمرده بوده من نگران از اینکه چیزیش شده باشه دیونه شدم کی جرأت کرده ب داداشم دست بزنه
_چه بلایی سر خودت آوردی
.:مگه برات مهمه اصننننن برو تو هم منو مسخره کن بگو بی مصرفم بروووو بگو داداشم هیچ گوه.ی نیست
_چه دردی داری تو آخه فقط بنال زر اضافی هم نزن
.:برو بابا ببین یونگی چون کتک خورده بودم و جایی نداشتم اومدم اینجا و گرنه نمیومدم
_خفه شو تا خودم حالت رو بدتر از اینی ک هست نکنم
با حرفی ک زد ترسی به دلم نشست چون میدونستم میکنه
.:من برادر بزرگ ترتم ادب داشته باشه "سرفه،بی حالی"
_باشه تو بزرگ تر نمیر فعلا"عصبی"
.:مگه مهمه برات بمیرم یا نه هاننن تو فقط به کسایی ک دوست داری فکر میکنی اح.مقم؟
_نه مثل اینکه باهاشم هستیا راستم میگیا تو اصلا برام اهمیتی نداری چه بمیری چه نمیری تو یه عو..ضی رو مخی همین.
با حرف های یونگی صدای شکستن قلبم به هفت صد تا خونه اون ور تر رفت خیلی ناراحت شدم آخه چرا منم هیچ وقت دوست نداشت چرا نمی تونستم بگم بهش ک من با مامان کاری نکردم به مادرمون قرص قلب با دُز بالا دادن هه چه حرف مسخره ای اون از من متنفره از اولشم اشتباه کردم حالم بد بود اومدم اینجا.
.:خب باشه اوکیه میدونستم پس برام مهم نیست ک دوستم داشته باشی یا نه من میرم
_هر چه زود تر گورت رو از زندگیم گم کن
.:باشه خدافظ بچه "لغبی ک از بچگی یونگی بش میگف"
_گمشووووو."عربده"
ویو کوئین
میدونم زود یا دیر من رو به قتل میرسونن منم باید برای یونگی یه نوشته ای آماده کنم تا آخرش بفهمه ک من قاتل مادرمون نیستم
"یونگی"
بعد از گفت حرف بچه یاد کودکیم افتادم چقدر احم.ق بودم ک بهش میگفتم هیونگ اون هیچی من نیست باید فراموشش کنم اره همین کار رو میکنم اما قبلش کسی که هیونگم رو زدن رو نابود می کنم
لی رو صدا زدم اومد
منشی لی: بله آقا
_کسی ک کوئین رو زده رو پیدا کن
منشی لی:چش...چیییی؟ "تعجب"
_کری؟برو کسایی که داداشم رو زدن رو برام پیدا کن
منشی لی:چشم
_حالا هم گمشو
بعد از رفتن لی فراموش کردم که باید میرفتم باند یکی از دوستام
ویو ات
خیلی گشنم بود خیلیییییییی ولی هنو ساعت ۳ و نیمه باید پاشم برم پیش آجوما رفتم با دیدن حال آجوما.....
#اد_هوپی
لایک گرل...
- ۵.۲k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط