مثلث عشقی
مثلث عشقی♡∆
★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★
ایزانا: آخه... باباش نمیخواست سوزو رو به ما بده، ما خودمون نقشه کشیدیم که پول رو از حساب بونتن به حساب بابای سوزو انتقال بدیم تا سوزو رو بیاریم اینجا، باباش، اوایل بهمون گوش نمیکرد حتی شکنجه اش کردیم، اما میگفت، هرچیز دیگه ای بجز این ازم بخواین، به هرحال یه روز که فهمیدیم سوزو خونه نیست با افرادم رفتیم اونجا و همه چیزو درب و داغون کرذیم و مامانشو تهدید کردیم و برادرشو زندانی کردیم تا بلاخره باباش گذاشت، بهشون هم گفتیم اگه از این ماجرا چیزی برای سوزو بگن میکشیمشون، اونا نمیدونستن ما کی هستیم چون با ماسک و اینا رفته بودیم
*سوزو که خودشو زده بود به خواب داشت همه چیزو میشنید و چشماش گرد شده بود*
کاکوچو: چه گوهی خوردین!؟!
ایزانا: کاکوچو درست صحبت کن
*کاکوچو بلند شد و یقه ی ایزانا رو گرفت *
کاکوچو: تو به چه جراتی این کارو کردی؟!!!!
*سوزو که تازه فهمیده بود ماجرا چیه با بغض سریع وسایلشو جمع کرد و کیف پولشو و گوشیش و سه دست لباس برداشت و پاسپورت و شناسنامه کارت ملی و همه ی اینا رو برداشت و چندتا از شال گردن هاش رو به هم گره زد و رفت از بالکن پایین و رفت توی جنگل کنار عمارت*
*ران یه دقیقه چیزی حس کرد*
ران: مطمئنین سوزو خوابه؟
*یه دقیقه یه لرزش به تن ایزانا و مایکی افتاد و سریع رفتند توی اتاق و سوزو یه عروسک جای خودش گذاشته بود و پتو روش بود اما مایکی و ایزانا نفهمیدن و رفتن پایین*
مایکی: نه خداروشکر خوابه
سنجو: شانستون گفت اگه بیدار بود همین الان میرفت
ایزانا: آره، حالا برگردیم سر بحث قبلی... من غرورم میشکنه بخوام دوباره برم تو اون خونه
اما: عشق غرور حالیشه؟؟!
ایزانا/مایکی: نه
اما: خب، پس بعد از شام بهش بگید و برید مامان و باباش را بیارید
ایزانا: باشه
*میریم پیش سوزو*
*سوزو با گریه فقط میدوید*
سوزو: هق... دیگه نباید اینجا بمونم... ببخشید مامان... ببخشید بابا.... دوستتون دارم.. مافیا های لعنتی.. هق.. هق
*سوزو سوت مخصوص رو زد و میکائیل،شاهین سفیدش اومد پیشش و با بیرون از جنگل راهنماییش کرد*
*توی عمارت بونتن، سه ساعت بعد،وقت شام*
ایزانا: من میرم سوزو رو برای شام بیدار کنم
مایکی: صبرکن منم بیام
*ایزانا و مایکی رفتن تو اتاق *
ایزانا: عشقم... بیدار شو وقت شامه
*مایکی پتو رو کشید کنار و عروسکی رو دید که براش خریده*
مایکی و ایزانا: فرار... کرده
*و دویدن پایین*
یوزوها: پس سوزو کو؟ بیدارش کردین؟
مایکی: فرار کرده...
همه: چییییی؟؟؟
ران: حتما اون موقع بیدار بوده
☆مثلث عشقی ☆
★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★
لیلی: سلیوم سلیوم، من اومدم، ماچ ماچ، این پارت رو هم گذاشتم جنجالی💀✌
★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★
ایزانا: آخه... باباش نمیخواست سوزو رو به ما بده، ما خودمون نقشه کشیدیم که پول رو از حساب بونتن به حساب بابای سوزو انتقال بدیم تا سوزو رو بیاریم اینجا، باباش، اوایل بهمون گوش نمیکرد حتی شکنجه اش کردیم، اما میگفت، هرچیز دیگه ای بجز این ازم بخواین، به هرحال یه روز که فهمیدیم سوزو خونه نیست با افرادم رفتیم اونجا و همه چیزو درب و داغون کرذیم و مامانشو تهدید کردیم و برادرشو زندانی کردیم تا بلاخره باباش گذاشت، بهشون هم گفتیم اگه از این ماجرا چیزی برای سوزو بگن میکشیمشون، اونا نمیدونستن ما کی هستیم چون با ماسک و اینا رفته بودیم
*سوزو که خودشو زده بود به خواب داشت همه چیزو میشنید و چشماش گرد شده بود*
کاکوچو: چه گوهی خوردین!؟!
ایزانا: کاکوچو درست صحبت کن
*کاکوچو بلند شد و یقه ی ایزانا رو گرفت *
کاکوچو: تو به چه جراتی این کارو کردی؟!!!!
*سوزو که تازه فهمیده بود ماجرا چیه با بغض سریع وسایلشو جمع کرد و کیف پولشو و گوشیش و سه دست لباس برداشت و پاسپورت و شناسنامه کارت ملی و همه ی اینا رو برداشت و چندتا از شال گردن هاش رو به هم گره زد و رفت از بالکن پایین و رفت توی جنگل کنار عمارت*
*ران یه دقیقه چیزی حس کرد*
ران: مطمئنین سوزو خوابه؟
*یه دقیقه یه لرزش به تن ایزانا و مایکی افتاد و سریع رفتند توی اتاق و سوزو یه عروسک جای خودش گذاشته بود و پتو روش بود اما مایکی و ایزانا نفهمیدن و رفتن پایین*
مایکی: نه خداروشکر خوابه
سنجو: شانستون گفت اگه بیدار بود همین الان میرفت
ایزانا: آره، حالا برگردیم سر بحث قبلی... من غرورم میشکنه بخوام دوباره برم تو اون خونه
اما: عشق غرور حالیشه؟؟!
ایزانا/مایکی: نه
اما: خب، پس بعد از شام بهش بگید و برید مامان و باباش را بیارید
ایزانا: باشه
*میریم پیش سوزو*
*سوزو با گریه فقط میدوید*
سوزو: هق... دیگه نباید اینجا بمونم... ببخشید مامان... ببخشید بابا.... دوستتون دارم.. مافیا های لعنتی.. هق.. هق
*سوزو سوت مخصوص رو زد و میکائیل،شاهین سفیدش اومد پیشش و با بیرون از جنگل راهنماییش کرد*
*توی عمارت بونتن، سه ساعت بعد،وقت شام*
ایزانا: من میرم سوزو رو برای شام بیدار کنم
مایکی: صبرکن منم بیام
*ایزانا و مایکی رفتن تو اتاق *
ایزانا: عشقم... بیدار شو وقت شامه
*مایکی پتو رو کشید کنار و عروسکی رو دید که براش خریده*
مایکی و ایزانا: فرار... کرده
*و دویدن پایین*
یوزوها: پس سوزو کو؟ بیدارش کردین؟
مایکی: فرار کرده...
همه: چییییی؟؟؟
ران: حتما اون موقع بیدار بوده
☆مثلث عشقی ☆
★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★•☆•★
لیلی: سلیوم سلیوم، من اومدم، ماچ ماچ، این پارت رو هم گذاشتم جنجالی💀✌
- ۱۱.۰k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط